برادرم.....
قربان غیرتت .....
امروز با افتخار تو را به عنوان گزینه روی میز به استکبار جهانی نشان میدهم و میگویم :
این تو ، این گزینه روی میز ما ........ تنها اشاره ای از رهبرم - سید علی - کافیست برای درهم کوبیدنت ....
قول میدهم هر وقت میروم به زیارت ...به نیابت از تو هم سلامی بدهم .....
زیارت آقا امام رضا با عطر نام تو ، تؤام شود.... چه میشود آن زیارت و آن حرم ......
خوشا آنانکه کلاس درست را درک کردند ......
بیچاره من که تنها تصویر کلاست را درک میکنم .....
دوباره بهمن ماه امد
دوباره بوی فجر و پیروزی همه جا را گرفته .....
این روزها که میشود بیشتر از همیشه یادت میکنم ....
چرا که تو هم به فرمان امام امتمون ، از سربازخانه فرار کردی .....
آن زمان گرچه هنوز علمدار جبهه ها نبودی .... اما همچون علمدار کربلا به ندای هل من ناصر ینصرنی رهبر زمانت ، پاسخ دادی......
با همه سولهای بدنم فریاد میزنم:
حاج حسین .... در بهار آزادی ، جایت حسابی خالی ....
تنها صداست که می ماند....
امان از صدایت برادرم....
که ابدی شد در گوش من ....
داداش خوب و مهربونم .......
هنوز از خودم میپرسم :
آیا واقعا تو بودی که انتخابم کردی؟؟؟؟
چون خواهر چون تویی بودن لیاقت میخواهد.....
داداش....
اما یک چیزی رو خوب میدونم ...
به همه بدیهام .... از عمق وجودم دوستت دارم....
دوستت دارم داداشی
در حالت خواب و بیداری بودم ....
ابتدا شهید حقیقی را دیدم با همان لبخندش در قبر....
و بعد از آن .....
نمیدوانم چه بود ....
خواب یا رؤیا.......
داداش حسین را برای چند لحظه ای درک کردم .... آن هم نه یک درک معمولی ..... از عمق وجود....... با همان آستین بدون دستش.....
ندایی میگفت ...... ببینین حاج حسین در راه اسلام ..... چه اندازه سختی متحمل شده .....
حتی درک آن همه سختی ...... برای امکان پذیر نبود......
نمیدانم چه بود..... خواب یا رؤیا....
هر چه بود ، فراموش نشدنی است......
داداش حسین ...... دلتنگتم
لم کمی خدا میخواهد...
کمی سکوت...
کمی دل بریدن می خواهد...
کمی اشک...
کمی بهت..
کمی آغوش آسمانی..
کمی دور شدن از آدمها...
کمی رسیدن به خدا.