موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
اللهم عجل لولیک الفرج‏

 به امید روز وصـــــــــال

علمدار جبهه ها"شهید حاج حسین خرازی"

   بجاست دوستی بخواهی که به روزهایت تلاش و به شبهایت آرامش بخشد
سلام بر دل هایی که در کلاس انتظار غیبت نکردند . . . !

به راه بیاییم.. تا از راه بیاید اللهم عجل لولیک الفرج‏
   به دنبال تو می گردم نمی یابم نشانت را...
           بگو باید کجا جویم مدار کهکشانت را ...
                    تمام جاده را رفتم، غباری از سواری نیست ...
                             بیابان تا بیابان جسته ام ردّ نشانت را...  
 
 

یا مهدی (عج) هر گاه علت ندیدنت را جویا می شوم

به حجاب های معنوی خود بر می خورم 


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 92 بهمن 30 ساعــت ساعت 11:20 صبح تــوسط الهــــہ خـــــرّازے | نظر
کسی به غیر از تو نخواهم چه بخواهی چه نخواهی.....

 به امید روز وصـــــــــال

 

در  هوایت بی قرارم بی قرارم روز وشب

حاج حسین خرازی

سر زکویت بر ندارم برندارم روز وشب

 

اگر کار برای خداست گفتن برای چیست....!!!!؟؟؟؟؟

 

دانلود فایل تصویری شهیـــــد حاج حسیـــــــــن خرازی


شهدا


+ نوشته شـــده در یکشنبه 92 بهمن 27 ساعــت ساعت 1:0 عصر تــوسط الهــــہ خـــــرّازے | نظر بدهید
فرصــــــت پرواز

 

 به امید روز وصـــــــــال

 

سبکبالان خرامیدند و رفتند

مرا بیچاره نامیدند و رفتند

حاج حسین خرازی

دکتر چهل وپنج روز بهش استراحت داده بود.

آوردیمش خانه. عصر نشده، گفت « بابا ! من حوصله م سر رفته.»

گفتم « چی کار کنم بابا ؟ » گفت « منو ببر سپاه، بچه هارو ببینم.» بردمش.

تا ده شب خبری نشد ازش.

ساعت ده تلفن کرد، گفت « من اهوازم. بی زحمت داروها مو بدید یکی برام بیاره.»...!!!

آسمان فرصت پرواز بلند است ولی...!!؟

قصه این است چه اندازه کبوتر باشی    ...

 

  حاج حسین خرازی

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 92 بهمن 24 ساعــت ساعت 5:11 عصر تــوسط الهــــہ خـــــرّازے | نظر بدهید
حسین خرازی ؟ فرمانده لشکر؟

 

 به امید روز وصـــــــــال

حاج حسین خرازی


رفتم بیرون،برگشتم. هنوز حرف می زدند. پیرمرد می گفت « جوون ! دستت چی شده ؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه ؟»

حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت « این جای اون یکی رو هم پر می کنه.یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم.»

پیرمرد ساکت بود. حوصله ام سر رفت. پرسیدم « پدر جان ! تازه اومده ای لشکر؟ » حواسش نبود.

گفت « این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد ؟ اسمش چیه این ؟»

گفتم «حاج حسین خرازی» راست نشست.

گفت « حسین خرازی ؟ فرمانده لشکر؟»


شهدا شرمنده ایم امروز چقدر جاتون خالی بود.....

هرکس می خواست او را پیدا کند، می رفت ته خاکریز. جبهه که آمد، گفتند بچه است؛ امدادگر بشود. هرکس می افتاد، داد می زد «امدادگر...! امدادگر...». اگر هم خودش نمی توانست، دیگرانی که اطرافش بودند داد می زدند: «امدادگر...! امدادگر...». خمپاره منفجر شد؛ او که افتاد، دیگران نمی دانستند چه کسی را صدا بزنند.

ولی خودش گفت: «یا زهرا...! یا زهرا...»


گریه‌آورگریه‌آورگریه‌آور

 


+ نوشته شـــده در سه شنبه 92 بهمن 22 ساعــت ساعت 2:30 عصر تــوسط الهــــہ خـــــرّازے | نظر بدهید
شهید......یازهرا........

 

 به امید روز وصـــــــــال

رفقا: شهدا میاند به سایت هامونم سرمیزنند

به این ایمان پیدا کردم...

حاج حسین خرازی

در بهار آزادی جای امام وشهدا خالیست.....


آخرین بار تو مدینه هم دیگر را دیدیم.


رفته بودیم بقیع.نشسته بود تکیه داده بود به دیوار. گفتم « چی شده حاجی ؟ گرفته ای ؟ »

گفت « دلم مونده پیش بچه ها. »


گفتم « بچه های لشکر ؟ » نشنید.


گفت « ببین ! خدا کنه دیگه برنگردم. زندگی خیلی برام سخت شده. خیلی از بچه هایی که من فرمانده شون بودم رفته ن ؛ علی قوچانی، رضا حبیب اللهی، مصطفی. یادته؟

دیگه طاقت ندارم ببینم بچه ها شهید می شن، من بمونم.» بغضش ترکید....


سرش را گذاشت روی زانوهاش. هیچ وقت این طوری حرف نمی زد....

                                                                     گریه‌آورگریه‌آورگریه‌آور

برعکس خواب هیچ پستی که امروز ثبت شده باشه  نیست..........

پس کجاس پست هایی که نویسنده نوشته بود:

 گریه‌آورشهید------- یازهرا.......گریه‌آور

خدایا روسفیدمون کن...


+ نوشته شـــده در یکشنبه 92 بهمن 20 ساعــت ساعت 9:24 صبح تــوسط الهــــہ خـــــرّازے | نظر بدهید
فرمانده لشکـــــــر

 به امید روز وصـــــــــال

در دلی هرچند دوری از نظر

       ای خوشا روزی که بازایی ز در

               با تو مارا خوشترین دیدار باد

                       هر کجا هستی خدایت یار باد

ده ماه بود ازش خبری نداشتیم.مادرش می گفت«خرازی!پاشو برو ببین چی شداین بچه؟زنده س؟مرده س؟»

می گفتم«کجا برم دنبالش آخه ؟ کار و زندگی دارم خانوم. جبهه یه وجب دو وجب نیس.از کجا پیداش کنم؟»

رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبه ها گفت حسین خرازی را دعا کنید.

آمدم خانه. به مادرش گفتم.گفت« حسین ما رو می گفت؟ » گفتم « چی شده که امام جمعه هم می شناسدش؟»

نمی دانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.

 


+ نوشته شـــده در شنبه 92 بهمن 19 ساعــت ساعت 10:26 صبح تــوسط الهــــہ خـــــرّازے | نظر
اطاعت پذیری و ولایت مداری

 به امید روز وصـــــــــال



خوبـــان "زلالـــی " آب دریا هستند،

حتی یادشـــان هم "تلاطم دل ها" را آرام می کند...

اطاعت‌پذیری و ولایت‌مداری حاج حسیــن خــــرازی در حد اعلا بود
 

اطاعت‌پذیری و ولایت‌مداری شهید خرازی در حد اعلا بود و امام خمینی(ره) را نائب برحق امام‌زمان (ارواحناله‌الفداء) می‌دانست و آیه«اطیعوا الله و‌اطیعوا‌ الرسول و اولو الأمر منکم» را به‌ زیبایی بیان می‌کرد و معتقد بود که ما بایستی مطیع امر ولایت فقیه باشیم و علاوه بر عمل در سخنان خویش نیز این‌گونه رفتار می‌کرد .
زمانی که وی در جریان عملیات کربلای 5 مجروح شد به نیروها می‌گفت مرا در کنار شهدای کربلای 5 به خاک سپارید که بنا بر خواسته خود شهید، او را در گلستان شهدای اصفهان دفن کردند.
 

 

           حقا که تو از سلاله ی فاطمه ای 

 با خنده ی خود به درد ما خاتمه ای 

 

             زیباتر از این نام ندیدم به جهان

سید علی حسینی خامنه ای...

 


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 92 بهمن 16 ساعــت ساعت 9:31 صبح تــوسط الهــــہ خـــــرّازے | نظر بدهید
امام آمــــــــــــد***شهدا \گل\بودند ...خدا آنها را برد...

 به امید روز وصـــــــــال

انقلاب اصیل ماجلوه ای از نهضت پر عظمت حضرت رسول ا… (ص ) است .

امام خمینی(ره)


دهه فجر آئینه ای است که خورشید اسلام در آن درخشید و به ما منعکس شد     . . .

مقام معظم رهبری

«جاء الحق» و «زهق الباطل»؟!


عشق یعنی یک علی رهبر شده 

عشق یعنی لا فتی الا علی  

عشق یعنی رهبرم سید علی

 

تواضع فرمانده لشگر

حدود16سال داشت. رزمنده بسیجی بود که باز‌ به جبهه آمده بود. او را به عنوان دژبان در ورودی موقعیت عقبه لشکر،تعیین کرده بودند و بازرسی عبور و مرور خودروها را بر عهده داشت.

حاج حسین؛فرمانده لشکر به اتفاق دو نفر از مسؤولان ،در حالی که سوار تویوتا بودند. قصد داشتند وارد موقعیت شوند. دژبان که همان بسیجی تازه وارد بود و آنها رانمی‌شناخت،گفت:

-کارت شناسایی؟

حاجی گفت:همراهمان نیست.

دژبان :پس حق ورود ندارید.

یکی از همراهان خواست حاج حسین رامعرفی کند اما حاجی با اشاره او را به سکوت فراخواند. اصرار کردند. سودی نداشت. دژبان کارت شناسایی می‌خواست.

همراه دیگر حاج حسین که دیگر طاقتش طاق شده بود،گفت:

طناب و بنداز بریم ،حوصله نداریم.

دژبان در حالی که اسلحه را به طرف آنها نشانه می‌رفت،با لحنی خشن گفت:«بلبل زبونی می‌کنید؟!زود بیایید پایین دراز بکشید رو زمین کمی سینه‌خیز برید تا با مقررات آشنا شوید. حاج حسین با فروتنی خاصی که داشتند به همراهان خود آهسته گفت:«هرکار می‌گوید انجام بدهید».و از خودرو پیاده شدند. همراهان نیز به پیروی از ایشان همین کار را کردند. وقتی که پیاده شدند،دژبان متوجه شد یکی از آنها یعنی حاج حسین یک دست بیشتر ندارد،برای همین گفت:«خیلی خوب،تو سینه‌خیز نرو،اما ده مرتبه بشین و پاشو».

در همین حین مسؤول دژبانی که در حال عبور از آن حوالی بود،منظره را دید؛سراسیمه و پرخاش کنان به طرف دژبان دویدوگفت:«برو کنار؛بگذار وارد شوند؛مگر نمی‌دانی ایشان فرمانده لشکر هستند».

با شنیدن این سخن،حالت بیم و شرمساری شدیدی در چهره دژبان هویداشد.

حاج حسین،بدون آنکه ذره‌ای ناراحتی در چهره روحانی‌اش مشاهد شود،با تبسمی حق شناسانه،دژبان را در آغوش گرفته،بوسه‌ای ازروی مهر بر چهره او زده وگفت:

-«اتفاقاوظیفه‌اش را خیلی خوب انجام داد». و پس از سپاسگزاری از دژبان به خاطر حسن انجام وظیفه،او را بدرود گفتند.

 


+ نوشته شـــده در شنبه 92 بهمن 12 ساعــت ساعت 1:29 عصر تــوسط الهــــہ خـــــرّازے | نظر بدهید
مهدیا آمدنت دیر شده/ به خدا عاشق تو پیر شده

به نیابت از رفیــــــــق مهربانی هـــــــا

 دوست داشتنبه امید روز وصـــــــــالدوست داشتن

 

اخلاص و صداقت 

اول «اخلاص»و دوم«صداقت»دو عنصری بودند که «حاج حسین » در دفاع مقدس به نیروهای تحت امر خود آموخته بود.

«...وقتی می‌روید قرارگاه تدارکات بگیرید،مهمات بگیرید،دروغ نگویید،آمار اشتباه ندهید. هرچه توی انبار دارید بگویید. من نمی‌خواهم این بچه‌های مردم غذای شبهه ناک بخورند.

اگر آمار اشتباه دادید در جنگیدن آنها اثر می‌گذارد. وقتی تیربار دشمن معبر را به رگبار می‌بندد فقط خداست که می‌تواند بچه‌ها را به سنگرهای دشمن برساند. اگر مهمات آرپی‌جی را بیش از سهم خودتان گرفتید،بسیجی به جای این که آن را به تانک بزند توی هوا شلیک می‌کند. آتش منطقه را می‌بیندو بر سدر دل او حاکم می‌شود. شماوظیفه شرعی خود را انجام دهید. خدا بقیه کارها را درست می‌کند.»

 

دوستداران امام زمان(عج)ء 
 
دکلمه بسیار زیبای و فوق العاده شنیدنی غفلت با صدای زیبا علی فانی که

قبلا نیز کار بسیار زیبای به طاها به یاسین  را اجرا کرده بود 


http://harfeakhar.com/_files/userfiles/images/article/mahdi%20bavari/zaman%20mehvar/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85%20%D8%B2%D9%85%D8%A7%D9%86%20%D8%B5%D8%A7%D8%AD%D8%A8%20%D8%B4%D8%A8%20%D9%82%D8%AF%D8%B1.JPG
بیـــــــــــا تا جوانـــم بده رخ نشانم
که این زندگانــــــــــی وفایـــی ندارد!!!


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 92 بهمن 10 ساعــت ساعت 9:38 صبح تــوسط الهــــہ خـــــرّازے | نظر بدهید
موقعیت الله...

 دوست داشتنبه امید روز وصـــــــــالدوست داشتن


 

در ره منزل لیلی که خطرهاست درآن

شرط اول قدم ان است که مجنون باشی

شلمچه...

نهر جاسم...

گریه‌آوردوستان فهمیدند چی میخوام بگمگریه‌آور

هنگامی که صدای اذان را میشنید می گفت:

میخوام برم موقعیت الله...

داداش گلم رفتی موقعیت الله اما،ما را تنها گذاشتی وبرای همیشه رفتی...گریه‌آورگریه‌آور

عکس این موقعیت چون دیدنش واسم خیلی سخت بود در ادامه مطلب قرار دادم
گریه‌آور

ادامه مــطلب

+ نوشته شـــده در یکشنبه 92 بهمن 6 ساعــت ساعت 9:14 صبح تــوسط الهــــہ خـــــرّازے | نظر بدهید