موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سالروز شهادت شهید امیر حاج امینی

" بِســــمِ ربـــــ الشُّهـَــــــداءِ وَ الصِّدّیقیــــــــــــن "


 

امروز  دهم/اسفند ؛ 

            سال روز آسمانی شدن شهیدی بود که با عکسش بیش از خودش آشناییـــــم !

(شهیـــــــد امیر حاج امینی)

http://media.afsaran.ir/sicvFS_300.jpg

 

چه آرام خوابیده ای رزمنده ...

ای شهید :

وقتی آنچه که سوز دل ، درددل  ، وصیتنامه نامش نهادی ( و شاید به تعبیرِ من ؛ عاشقانه ای برای محبوب [محبوبِ دلها،معبودِ بی همتا] )  را خواندم

اشکهایم بر گونه هایم غلتید ...

,   , , ,       , ,

   ,  ,    ,  ,,

  ,  , , ,        ,  , , ,

 

دیدی آخر خدا دلِ شکسته ات را خرید ...

دیدی چگونه عاشقت کرد و خود نیز عاشقت شد : 

همانگونه که خدا خودش میگوید : " هرکه را عاشقش شوم او را میکشم (شهیدش میکنم) "

 

حال امروز : این دل های ماست که جامانده از قافله ی عشق برادر ...

خوشا شما شهیدان که پیوستید به این قافله و ............

ای کاش برای دلهای شسکته ی ما زمینیان نیز راهی به آسمان باشد ...

دعایمان کنید ای عاشقانِ پرگرفته تا آسمانِ بندگی ...

دعایمان کنید :"( 

.

الهی حال که عاشقم کرده ای .. ادرکنی ..

دریاب :"(

 

 


 

 

 

* وصیتنامه شهیـــــــد امیر حــــــاج امیــــــنی *

 

 از شما خواش می کنم و می خواهم همیشه چند موضوع را در مد نظر داشته باشید:

هرگز دروغ نگویید
زود قضاوت نکنید
گذشت و ایثار داشته باشید
خوشرو و خوش برخورد باشید
صبور و مقاوم باشید و اینکه جبهه ها را پر نگه دارید.



دست نوشته ای از شهید امیر حاج امینی:


سلام بر خـــــــــدا و شهیـــــــدان ، خدا و بندگان پـــــــــــاک و مخلــــــــــــص او.

بعد از مدت ها کشمکش درونی که هنوز هم آزارم می دهد، برای رهایی از این زجر، به این نتیجه رسیده ام و آن در این جمله خلاصه می شود:  

خدایا! عاشقــــــــــم کن.



از این که بنده بد و گنه کار خدایم، سخت شرمنده ام و وقتی یاد گناهانم می افتم، آرزوی مرگ می کنم؛ ولی باز چاره ام نمی شود. به راستی که (ان الانسان لفی خسر) هیچ برگ برنده ای ندارم که رو کنم؛

جز این که دلم را به دو چیز خوش کرده ام؛

یکی این که با این همه گناه، دوباره مرا به سرزمین پاک و اخلاص و صفا و محبت باز گرداند؛ پس لابد دوستم دارد و سر به سرم می گذارد؛ هر چند که چشم دلم کور است و نمی بینم و احساسش نمی کنم؛ اگر چنین نبود، پس چرا مرا به این جا آورد؟

دوم این که قلبی رئوف و مهربان دارم و با همه بدی هایم، بسیار دلسوزم. لحظه ای حاضر به تحمل هر گونه رنجی نمی شوم؛ بله به این دو چیز دلم را خوش کرده ام.

پس ای پروردگار من!

اگر دوستم داری که مرا به این جا آورده ای، پس مرا به آرزویم که... برسان و یا به این خاطر که نمی توانم باعث رنجش کسی شوم، پس بیا و مرا مرنجان و خشنودم کن و مرا با خودت... .

دنیا برای ضعیف نفسان، یک گرداب هلاکت است. اگر لحظه ای به خودمان واگذارده شویم، وای بر ما که دیگر نابودیمان حتمی است.

خوشا آن کس که به یاری او، در این گرداب هلاک گردد.

ای حـــ ــســـ ـــیـــ ـــن!

ای مظلوم کربلا!


ای شفیع لبیک گویان!

ندای هل من ناصرت را من نیز لبیک گفتم (به خواست او) شفاعتم کن و مگذار در این گرداب هلاکت هلاک گردم و ای خدا... .

بسیار بد و ضعیفم و در مقابل گناه، یارای مقاومت ندارم؛ زیرا هنوز نشناختمت و حتی در راه شناختت نیز زحمت نکشیده ام؛


زیرا ضعیف و پایبند به این دنیایم و نمی توانم از خوشی ها و آسایش های محض و پوشالی این دنیا دل بکنم و در راه شناختت سختی کشم؛ سختی ای که پر از شیرینی و لذت است؛

ولی افسوس که این سختی و حلاوت نصیبم نمی گردد.

خالقا! تو را به خودت قسم، تو را به پیامبران و امامان زجر کشیده و معصومت قسم، بسیار عاشقم کن.

اگر چنین کنی که از دریای رحمت و کرامتت چیزی کاسته نمی شود و زیانی به تو نمی رسد.

همه آرزویم این است که ببینم از تو رویی

چه زیان تو را که من هم، برسم به آرزویی

اگر چنین کنی، دیگر هیچ نخواهم؛ چون همه چیز دارم. می دانم اگر چنین کنی، از این بند، رهایی یافته و دیگر به سویت پر... .

خدایا! دل شکسته و مهربانم را مرنجان.

تو خود گفتی که به دل شکستگان نزدیکم؛ من نیز دل شکسته دارم.
.

.

ای کسانی که این نوشته را یا بهتر بگویم این سوز دلم و این درد دل نمی دانم چه بگویم این تجربه تلخ و یا این وصیت نامه یا این پیام و یا در اصل این خواهش و تقاضای عاجزانه را می خوانید،

اگر من به آرزویم رسیدم و دل از این دنیا کندم، بدانید که نالایق ترین بنده ها هم می توانند به خواست او به بالاترین درجات دست یابند؛ البته در این امر شکی نیست؛ ولی بار دیگر به عینه دیده اید که یک بنده گنه کار خدا به آرزویش رسیده است.

یا رب زِ کرم، بر من درویش نگر

هر چند نیَم لایق بخشایش تو

بر حال من خسته دل ریش نگر


حال که به عینه دیدید، شما را به خدا قسم، عاجزانه التماس و استدعا می کنم بیایید و به خاکش بیفتید؛

زار زار گریه کنید و امیدوار به بخشایش و کرمش باشید

و با او آشتــــــــــــــی کنید؛

زیرا بیش از حد مهربان و بخشنده است.

فقط کافی است یک بار از ته دل صدایش کنید؛

دیگر مال خودتان نیستید و مال او می شوید؛

دیگر هر چه می کند، او می کند و هر کجا می برد، او می برد؛

ولی در این راه، آماده و حاضر به تقبل هر گونه سختی و رنج، همانند مظلوم کربلا حسین و پیامدار او زینب باشید؛

هر چند که سختی و رنج های ما در مقایسه با آنها نمی تواند قطره ای در مقابل دریا باشد.

بله، خداگونه شدن، مشقات و مصائب دارد....

......

 

شنبه 65/4/7
ساعت 5 بعدازظهر
بنده مخلص و گنهکار، امیر حاجی امینی

 


+ نوشته شـــده در دوشنبه 93 اسفند 11 ساعــت ساعت 12:50 صبح تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته، وصیتنامه شهدا، شهید امیر حاج امینی
* دلنوشته های دوستدارانِ علمدار جبهه ها*

" بِســــمِ ربـــــ الشُّهـَــــــداءِ وَ الصِّدّیقیــــــــــــن "

 

سلام دوستـــــــان ... گل تقدیم شما

 

* میخوام اینجا دلنوشته های شما دوستداران حاج حسین رو با بقیه کابرانِ این پایگاه به اشتراک بذارم

اینها که توی این پست میذارم : به مناسبت شهادت حاجی هست که دوستان خوبمون نوشتن و میذارمشون ..

همین بهانه ای شد که ازتون بخوام هر کدوم از شما بزرگوارن که خواستید :

حرفی ، دلنوشته ای ، خاطره ای هرجور که دوست دارید به زبان خودتون برای حاج حسین بنویسید و بفرستید

(دست نوشته ی خودتون باشه : که هرآنچه از دل برآید لاجرم بر دل نشیند)

از این به بعد اگر متنی نوشتید توو نظرات برام ارسال کنید تا هر کدوم از نوشته های زیبای شما رو توی یه پست (با نام خودتون) قرار بدم .

 

 


 

 

http://s2.picofile.com/file/7147884515/shahadat.jpg

 

 ** این هم از هدایای زیبای دوستدارانت در سالروز آسمانی شدنت "فرمانده" **

 

رایحه بهاران در دل لاله زاران حسین خرازی حسین خرازی...

سوی خدا نموده رجعت جاودانه همچو همای رحمت در دل بیکرانه...

اوج گرفته روحش سرخوش و عاشقانه تا به تقرب حق بر زند آشیانه...

 

تنها در گوشه ای نشستم شاید دستی که نفس های گرمش را به زمستان هدیه داد دستم را بگیرد

و تو انگار عمیق تر از همیشه با نگاهی که نگاهم را ربود

به عمق چشمانم خیره شده ای

و من خیره در نگاهی که چشمانم را پر کرده بیصدا فریاد میزنم :

شهادتت مبارک خورشید شلمچه،علمدار طلائیه،فرمانده قلبها،ای به رضای خدا راضی، حاج حسین خرازی...

** امضـــاء : دوست (آبجی حاج حسیـــــــن) **

 

 

 


 

 

الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم



آنها پرستوهای مهاجری بودند که به آسمان پر کشیدند، و به دیار کسی شتافتند که

ذره ذره وجودشان با عشـق او جــان گرفته بود.

آنها اهل دیـار ما نبودند، دل آسمانیشان روی زمین جایی نداشت

و از سالارشان آموخته بودند که گاه نمی توان خاموش نشست،

پس کوله بارشان را پر از عشق کردند، پر از اخـلاص، پر از ایـــمان . . .

و سبکبال ناب ترین هدیه دنیا را در کفه ی اخـلاص تقدیم او کردند.


سالروز شهادت شهید حاج حسین خرازی بر دوستداران شهدا گرامی باد

** امضـــاء : عاشقان شهادت **  parto9.blogfa.com

 

 


 

 

http://alamdar.persiangig.com/image/kabotar.jpg

 

 


+ نوشته شـــده در شنبه 93 اسفند 9 ساعــت ساعت 9:49 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته، دوستداران حاج حسین، شهادت حاج حسین
* تولد دوباره ات مبارک حسین برادرم *

" بِســــمِ ربـــــ الشُّهـَــــــداءِ وَ الصِّدّیقیــــــــــــن "

سلام بر شهیــــــــدان ...


سلام حاج داداش ...

شبِ قشنگیه شبِ شهادتت ... 

حس میکنم برا تو هم شبِ قشنگیه امشب ...

چه روزِ قشنگی پرکشیدی به آغوشِ معبودت ...

امسال دوباره دقیقا سالروز شهادت تو ، خورده به یه روز جمعه / هشتم اسفند

28 سالِ پیش :: سال 1365 / هشتم اسفند ماه / یه روز جمعه عاشقانه پرکشیدی و  

دوباره متولـــــد شدی ...


عاشقانه چشم به این جهان گشودی ...

عاشقانه هم چشم از این جهان بستی ...

یک روز جمعه آمدی ... و ..... یک روز جمعه هم رفتی ...

در یکی از روز های محرم با شور و عشق حسینی به دنیا آمدی و هم نام حسین شدی ...

طول زندگی زیبایت را به عشق حسین (ع) زیستی ...

و روح عاشورایی ات را به ندبه ی شهادت زائر کربلا کردی ...

چه زیبا با عاشورا و ندبه و کربلا رابطه ای تنگاتنگ داشتی :

که محرم از آنِ تو بود * جمعه از آنِ تو بود * حسین نیز از آنِ تو بود

* و لشکر امام حسین(ع) در جبهه ها نیز از آنِ تو بود *


تو آنچنان عشق را به زانو در آوردی :

که روزی در کنارِ دستِ از پیکر جدایت در خاک های طلائیه فرود آمد و پیش کشی ات را با تمام احترام و اقتدار برای خالقِ جهان هدیه برد ...

و سپس ؛

در آخر،

روزی نیز ،

بر خاک های شلمچه ؛

سر به سجــــــــــــــــــده ؛

جــــان سپـــــــــرد ...


تو مالِ زمین نبودی برادر آسمانی ام ...

زمین هم مال تو نبود ... بلکه زیر قدمهایت محو بود ...

زمین برایت تنگ بود ...

فقط آسمان میتوانست روح بزرگت و سنگینی عشقت را به دوش کشد ...

خاک ها توان از کف دادند ...


تو از همان ابتدا هم

زمینی نبودی


خدا نیز فقط اجازه داد تا چند سالی میان ما زمینیان قدم بگذاری و آسمانی شدن را به ما بیاموزی

بعد هم تو را در اوج جوانی با عشقی که بر تو داشت برای خود برگزید و از زمین چیــــد ...


مبــــــــارک بــــاد شهادتت برادرم ...

*******




+ نوشته شـــده در پنج شنبه 93 اسفند 7 ساعــت ساعت 11:4 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: ابالفضل جبهه ها، دلنوشته، شهادت حاج حسین، شهادت
سلام حاجی ... ء

 

" بِســــمِ ربـــــ الشُّهـَــــــداءِ وَ الصِّدّیقیــــــــــــن "

صل الله علیک یا سید الشهــــــداء ...

صل الله علیک یا بقیــــــة الله فی ارضه ...


سلام حاجــــــــی داداشِ گلــــم ... :)

چن وقتی بود ؛ فرصت نکردم بیام به این دفتر مجازی مون سری بزنم ..

ولی الانم که اومدم میبینم : ای بابا آبجیای گلتم که بی معرفت شدن !! :)

هیشکی نیومده اینجا یه مطلبی بذاره .. یه حرفی بزنه ..

وبِ حاج حسین ما که نباید خلوت باشه .. خودم هستم داداش :)

ولی خب اینجام مجازیه دیگه .. تا وقتی خودت هستی چه نیازی هست به مجاز پنداریه ما ؟

.

.

.


بگذریم ..

راستش امروز میخوام خیلی خودمونی و عامیانه باهات صحبت کنم :

اول بگو ببینم خوش میگذره حاجی داداش ، اون بالا بین اولیاء و انبیاء و شهدا ؟؟ تنها تنها :)

کِی منم دعوت میکنی بیام حاجی ؟؟ دلم تنگه...

این جسم زمینی هم که رفیق نیمه راس ... :) چن وقتیه حسابی سیم پیچیاش قاطی پاتی کرده :) مثل اینکه اینم از زمین خسته شده...

اما خیالی نیست ... جسمه دیگه باید یه روز بفرستیمش بره گاراژ .. (میگم شایدم خدای مهربونم میخواد پاکم کنه و خاکم کنه)

ولی با این حال ... آرومــــــــم .. شـــکرلله ..  ♥"شایـــــد وقت ملاقــــات است"


..........

میدونی ؛ راستش اونوقتا که تازه پیدات کرده بودم ،

تقریبا 2 سال پیش بود .. (ینی فروردین 94 میشه دو سال) [ یادته ] :  1392/1/6 


چه حالی داشتم اون روز !!

مشهـــد بودم ..(شهر بهشت)

اوایل فروردین بود ..

تعطیلات عیــــــد ..

امام رضا دعوتمون کرده بود ...

عیدیه منم داد ...

قربون کــَــرَمِ آقا بشــــم ..

الان که یادم افتاد دوباره اشکم جاری شد ...

,,     , ,

     ,     ,,

از آقا امام رضا خواستم کمکم کنه ...

آقــــا هم تورو کادو پیچ کرد ، گذاشت وسط زندگیم ...

وقتی برگشتم ؛

بعد از اون ؛ شدی همدمم ...

تازه شناختمت ..

تازه پیدات کرده بودم ..

حضورت توی زندگیم پر رنگ شد ..

همه جا کنارم بودی ...

با تمام وجود حست کردم ...

خیلی از اتفاقات اون روزا برام عجیب بود ...

.

(اما حاجی .. انگار قبل از اون خیلی قبلترش ؛ اول تو منو پیدا کرده بودی .. چراش رو نمیدونم !! ولی یادمه اون موقع اصلا نمیشناختمت .. یدفه جلوم ظاهر شدی .. ینی عکستو یه جا دیدم .. همونی که قنوت گرفتی با یه دست و یه آستین خالی ؛ با یه جمله ای که نمیدونم چرا ولی انگار یه چیزی افتاد به جونم .. همون موقع هم با دیدن عکست یه حالی شدم .. انگار دلم رفت .. بعد از اون گاهی یاد اون عکس و جمله میفتادم ..

اما    میدونی      اون      روز       فکر      کردم    اون       عکسه     یه      جانبـــــــازه   !

خــــــدای من ...  چه کردی با من ؟؟  )




.

.


ای حاجی ... چه کردی ؟؟!!

,,     , ,

     ,     ,,


شاید خیلی ها الان حسمو درک نکنن ..

شاید خیلی ها ندونن چی میگم ..

شاید خیلی ها دلیل اشکمو نفهمن ...


ولی خودت خوب میدونی دارم چی میگم : برادر آسمانی ام ...

.

\ ای خدا ... ولی من هیچ وقت ســرِّ واژه ها و نوشتن رو نفهمیدم .. !!! \

چه میکنه با انسان !!!؟؟

.

خیلی حرفا میخواستم بزنم ....

ولی بمونه حاجی ..

بمونه بین خودم و خودت و خدامون ...

شاید بعدا بازم اومدم و حرفای دلمو نوشتم ...


این حرفا شاید برای یادگاری بمونه بعد از من ...



شهید حاج حسین خرازی



+ نوشته شـــده در سه شنبه 93 بهمن 21 ساعــت ساعت 12:17 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته
تشنه ام عمو ...


" بِســــمِ ربـــــ الشُّهـَــــــداءِ وَ الصِّدّیقیــــــــــــن "


 

صل الله علیک یا قمر بنی هاشم ...
صل الله علیک یا بقیة الله فی ارضه ...

 
عمو جان سلام
عمو : برای تو کار نشده نداشته ست ...

 
جز تنها و تنهــــــا یک بار که نگذاشتن ، نامردااااانِ گرگ صفت ... بردند آبروی عمو جانم را ... بمیرم سپهدار !! :"(
 
عمو جان : آقـــــــــا : ای ماه منیرِ بنی هاشم :
شرمنده ام ام عمو ، ولی من نیز همچون کودکان خیمه ز تو آب میطلبم ، علمـــــــدار

.....

 
آری تشنه مانده ام : سالهاست که تشنه ام ...
تشنه ی امامم هستم عمو ...
تشنه ی دیدار روی مهجبین فرزند نازنین زهرا ...
تشنه ی یار ..
تشنه ی مَهدی آل محمدم ....

 
تشنه ام عمووووو ، تشنه ، تشنه تر از همیشـــــــــه ...




+ نوشته شـــده در دوشنبه 93 آبان 12 ساعــت ساعت 11:0 صبح تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته
میلاد بانوی با کرامت اسلام فاطمه معصومه مبارک باد

 

بابای آسمانی ام سلام ... 
سلام عزیزِ من ... 
مولای من ... فدایت شوم 
امروز لبخند نازنینت را حس کردم عزیزم 
از آرامشت امروز آرام بودم و خرسند 
سالروز میلاد دختر عزیز موسی بن جعفر بر تو مباااااارک مَهدی ام ... 
چه بانوی با کرامتی ست عمه جانت مولای من ... 
...
...
آقای من تو که در جوار فاطمه معصومه سکنی" گزیده ای مرا نیز دعوت کنید ..عجیب دلتنگ تان هستم ... 
.

راستی پدر آسمانی ام : 
امروز را روز دختر نام نهاده بودند 
بابا ؟؟ به دخترانت هدیه نمیدهی ؟؟ 
نمیشود امشب روی ماهت را ببینیم بابا ؟؟ 
آغوش گرمت را میخواهم بابای آسمانی ام ... 
زیبا ترین آواز برایم صدای پر طنین توست 
صدای قدمهایت .. 

فدایت شوم .. 
زیبا ترین نغمه را آن لحظه ای خواهم شنید 
که از سفر طولانی ات بازگردی و ندای اناالمَهدی ات تمااااام جهاااان را پر کند ... 
عزیزترینم آن روز را به انتظار ایستاده ام و لحظه شماری میکنم ... 

بابای مهربانم 
چه بی اندازه زیباست لحظه ی آمدنت 
وای که چه میشود اگر اجازه دهی بیایم و عاشقانه به نظاره ات بنشینم ... 
بیایم و قدمگاه آمدنت را بوسه باران کنم ... 
و بیایم و برایت (ای عزیزِ سفر کرده ام) آب و نان و چشم روشنی بیاورم ... 
بیایم و دسته گلهای نرگسم را با تمام عشق تقدیمت کنم ... 

و ای کاش بیایم بابای مهربانم و گرد سفر از روی چون ماه تابت پاک کنم و بوسه بر دستان پر مهرت بکارم ... 
آری عزیزم تو حاضری در تمام لحظه هایمان ... اما حالا دگر باید از حضور به ظهورت برسیم ... 

آقای من تو بهترین و زیباترین لحظه های زندگی ام هستی .. 
میشود امشب کمی به قانون زمین 
بیایی و دخترکان زمینی ات را در روز دختر به دیداری و نوازشی و لبخندی و آغوشی پدرانه مهمان کنی ؟؟؟ 

امشب در این شبه جمعه : 
عاشقانه تر منتظر آمدنت می مانم بابای آسمانی ام ... 
تا صبح کنارِ جاده ی انتظار با دسته گلهای نرگسی سپید به انتظار مینشینم تا بیایی و عبای آسمانی ات را بر سرم بکشی .... 

به فدای آرامشت عزیزم که آرام کرده ای قلب کوچکم را ... بیااااا...

 

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 93 شهریور 6 ساعــت ساعت 1:0 صبح تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته
تولدت مبارک داداش حسینم

" بسم رب الشُّــــــــهداء و الصِّــــــدیِّقین "


http://azartist.persiangig.com/image/Haj%20hossein/Haj%20hossein%20kharrazi.jpg


«سردار سرلشکر پاسدار شهید حاج حسین خرازی - فرمانده لشکر 14 امام حسین(علیه السلام ) »  

نام : حاج حسین خرازی      

نام پدر : کریم      

تاریخ تولد : 1336/6/1      

محل تولد : اصفهان      

تاریخ شهادت : 1365/12/8

محل شهادت: شلمچه

عملیات : کربلای 5

علت شهادت : اصابت ترکش خمپاره به گردن

محل دفن : گلستان شهدای اصفهان

آخرین مسئولیت: فرمانده لشکر 14 امام حسین ( علیه السلام)


 


 


عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

گل تقدیم شما سلام برادرم ... میلادت مبــــــــــارک عزیزِ خواهر گل تقدیم شما



نایت اسکین


برادرم ، حسین جان : امروز روز عزیزی ست برایم گل تقدیم شما

من تو را روزی از آقایم علی ابن موسی الرضـــــــــا (ع) هدیه گرفتَمت ..

     تـــــو نـــــــــورٌ علی نــــــــــوری عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی 

    روز تولد تو برای من نیز تولدی دوباره است ...

    از تو نــــــــور گرفته ام ...

    برایم دعا کن حسین جان ...

    دعا کن همچون خودت مجاهد باشم.. دعا کن راه را از بیراهه بشناسم خطا نرم ...

    برایم شهادتی را آرزو کن که در آغوش معبودم و مولایم مَهدی زهرا آرام گیرم ...


امروز برایم روز زیبایی ست اما اگر چشمانم کمی خیس و ابری ست تو ببخش .. کمی از دلتنگی ست و کمی دلگیری ...

حسین : دعا کن برای همــــــه برای تمام دوستانم ... برای تمام ما انسان های زمینی ... دعا کن آسمانی شویم

دعا کن خدایی شویم

دعا کن که راه رسیدن به معبود را طی کنیم در زیباترین جاده های آسمان ...

دعــــــــــایمان کن بـــــــــــرادرم


تــــــــولدت مبـــــــــــــــــااااارک



عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

عکس و تصاویر زیبا برای زیباسازی وبلاگ شما -------------- بهاربیست دات کام ------------- bahar22.com ------------ عکس تصاویر زیباسازی وبلاگ فارسی

 


+ نوشته شـــده در شنبه 93 شهریور 1 ساعــت ساعت 1:0 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: تولد حاج حسین خرازی، دلنوشته
گاهی به سوی مکه و گاهی به کربلا ...

 

 
دوباره شبِ جمعه ای دگر شد و دلم پَر گرفت ، گاهی به سمت مکه و گاهی به کربلا
گوشه ای از دلم سوی مکه است و گوشه ای سوی کربلا
آقای من تو مکه ای و برادر شهیدم حسین کربلا
مَهدی ام: تو در خانه ی کعبه با خدا مناجات میکنی و برای هدایت چون منی دعا میکنی و برای چون منه بی قابلی نزد خدای عزِّوَجَل استغفار میکنی :"(

و آن طرف حسینم در خاکهای کربلا با حسین ابن علی ملاقات میکند و اکنون در جایگاه زینب کبری بر بالای تَلّه زینبیه به گودال قتله گاه مینگرد...
آخر عزیز جانم ... آقای من ...
من چگونه امشبی را قرار گیرم
آخر چکونه به این دل بگویم آرام گیرد
من این بین تنها مانده ام امامم ...
نه در مکه و نه در کربلایم ...
دلم ویران و سرگردان آسمانهاست
گاهی به سمت مکه و گاهی به کربلاست

 
تو مَهدیِ منی ... تو عزیزترینِ منی
هیچگاه تنها نمیگذارمت به همان خدایی که تنها اوست که شایسته ی ستایش و پرستش است .... 

 

 
اللـّــــــهم عجّـــــل لولیّک الفــــــرج و العافیة و النّصر
و جعلنا من خیره انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه ...

اللًّهُـ__ـمَ صَّـ__ـلِ عَـ__ـلَى مُحَمَّـ__ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ__ـد
و عَجِّـ__ـل فَرَجَهُـ__ـم



+ نوشته شـــده در جمعه 93 اردیبهشت 5 ساعــت ساعت 12:9 صبح تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته
آقای من دلم گرفته

مَهدی جان ..


آقایِ من دلم گرفته ...
ای مولایِ من ... آرامِ جاااانم .... کجایی آقا ...
 
بابایِ من...
بابای آسمانی ام ... عزیزِ جانم ... کجایی بابا ...
 
کجایی من فدایت مهربانم ...
 
بیا جانم فدایت ...
 
بیا کمی به رسم پدر بودنت ، دستی بکش بر سرم ...
 
بیا این دختر کوچک و بیقرارت را در آغوش بگیر تا آرام گیرد ...
 
بیا اشکهایم را با دستهای گرم و پدرانه ات پاک کن ..

تا به این بهانه، گرمای دستانت بر روی صورت بنشیند ... و جانی دوباره بگیرم از دستان پر مِهرت عشقِ نا پیدای من ...
 
بیا عزیزِ من ...
 
بیا دستان کوچکم را بگیر به آسمانها ببر ...
 
من آسمان میخواهم.. از زمین خسته ام .......
 
بیا مَهدی ام .... تو را قسم به مادرت زهرا بیا ...



+ نوشته شـــده در شنبه 93 فروردین 16 ساعــت ساعت 6:26 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته، یا مَهدی
غمِ مَهدی

یا زهرای مرضیه ...
 
سلام بانو ...
سلام بر تو ای مادر پهلو شکسته ...
 
بمیرم مادرم پهلویت را شکستند ..
 
حالا نیـــــــــز ........
حالا نیز .. میشکنند قلب مَهدی ات را مادرم ..
 
چه کنم با این همه غم ...
 
چه کنم با اینهمه آه ...
 
آه مادر! چه سنگین است غم تو ...
 
و چه سنگین است غم مَهدی ... هم زِ داغ تو مادر جان ...

و هم دیدن چشمان بارانی اش زِ این همه بی مهری از جانب ما شیعیان ...

و هم تنهاییی اش با وجود این همه مُدَّعی میان شیعیان و دِگَر ها .. و آه ...
 
آه ..
آه و واویلا .. :"(

 


+ نوشته شـــده در جمعه 93 فروردین 15 ساعــت ساعت 6:27 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته، یا مَهدی