موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
!!!!!!

حاجی!!!!!

چی شد داداشی یهو ؟؟!!!


با تمام عشق و شور و حال قشنگی که برایم رقم زده بودی نوشتم

چه شد؟؟؟

همه اش به یک باره پرید !!!!!

چگونه این طور شد ؟؟!!!!

عجیبا غریبا !!!!

جشن شهادتی بس عاشقانه شده بود !!!!!

امـــــــــــــــا!!!!

.

.


حسین .... !!!

نخواستی ...  درست است ؟؟

نخواستی که آن همه عشق را همه ببینند ..

قرار است عاشقانه های پر شور من

فقط بماند بین من و تو و خـــــــدا و مَهدی ام ؟؟؟

آری ؟؟؟

.

.


هیچ وقت نذاشتی به همگان بگویم

تو واقعا کیستی ... چیستی ....

چرا؟؟


آری چرائی اش : تواضع ت است

هنوز هم نمیخواهی کسی بشناسدت؟؟؟!!

چقدر تو عجیبــــــــی عزیزم

بقول شهید آوینی :

آنقدر متواضعی که باید مراقب بود

وگرنه بین بسیجیان و همرزمانت گم میشوی


آه حسینم .............

فهمیدم ... خواستی با همان نوشتن آرامم کنی

میدانستی چگونه آرام میشوم

آری شاید همه اش پرید و حتی برای خودم هم نماند

اما برای همیشه اینروز در خاطرم خواهد ماند

با تــــــــــــــــمام عشقی که هدیه ام کردی


اما باز هم کمی مینویسم

نه .... دگر آنگونه نمیشود ... آن ماند بین خودمان

فقط می آیم تا لااقل

دوباره هدیه هایی که برای دوستدارانت تدارک دیده بودی را

برایشان بگذارم

شب شهادتت هم هدیه میدهی ....!!

خیــــــــــلی عزیزی... فدایت شوم حسیــــــــــــــن ....


هدیه ی من هم که به دستت رسید

ببخش که بارانی شد

ببخش که عاشورایم خیس و سرشار از بارانِ چشمانم

به دستت رسید

امــــا ....... عاشقانه بود

ببخش که آخر نشد وقتی به دیدارت می آیم بارانی نباشم

آخر هم با چشمانی خیس و بارانی آمدم به استقبالت


اما اینها باران غم نبود عزیزم

باران عشق بود

باران رحمت خداوندی ...


باشد ... باشد ..!!! بیش از این نمینویسم


بی اندازه دوستت دارم حسینم

شهادتِ عاشقانه ات مبارک عزیـــــزِ دلـــــــــــم ...


 


 

 

 


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 92 اسفند 7 ساعــت ساعت 8:48 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر بدهید
برچسب ها: دلنوشته
برادر آسمــــــــــانی ام ....

http://azartist.persiangig.com/image/Haj%20hossein/Haj%20hossein%20kharrazi.jpg

سلام برادر آسمانی ام ....

تو تمام راه های رو به آسمـــان را برایم باز کردی  ...
من این عشق های آسمانی را به تو مدیونم این روزا ...

 

من آن روزها که تو تنها عشق آسمانی ام بودی

نمیدانستم که قرار است عشقهایی عظیم تر را در دلم بکاری

 

نمیدانستم قرار است اسیر عشقها شوم

نمیدانستم قرار است جدایم کنی از هر آنچه بوی دنیا میدهد

 

نمیدانستم قرار است قلبم را از قفس ش آزاد کنی

نمیدانستم قرار است دلم را به دریا زنی

 

نمیدانستم قرار است وقتی دستم را در دستان می گذارم

دستانم را بگیری و بگذاری در دستان گرم آقایم (مَهدی)

 

نمیدانستم قرار است انقدر زندگی ام را واژگون کنی عزیزم

نمیدانستم قرار است اینهمه روزگارم را تغییر دهی

 

اگر میدانستم خیلی زودتر از این ها به سراغت می آمدم

اگر میدانستم خیلی زودتر از اینها عاشقت میشدم

 

اگر میدانستم اینهمه عاشق مَهدی ام میکنی مرا

اگر میدانستم تپش های قلبم به دست آقایم سپرده میشود

 

آه که اگر میدانستم چقدر زودتر از اینها

پرده بر میداشتم از چشمانم

از قلبم

 

ممنونم از تو حسینم ....

ممنونم مولای مهربانم ...

ممنونم خدای عزیزم ...

 

:hamdel::Mohabbat::Mohabbat::hamdel:

 

بی اندازه دوستتـــــــــــــــان دارم


:hamdel::Mohabbat::Mohabbat::hamdel:

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 92 اسفند 1 ساعــت ساعت 10:13 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته
سلام برسان حسینم ...ء

سلام برادرِ عزیــــــــــــزم ....

حال و روز عزیز برادرم چطور است ؟

میدانم خوبی ... میدانم همچون روزهای روی زمین بودنت لبخندی دلنشین بر لب داری ....

اما شنیدن همین یک کلمه ی "خوبم" از زبان خودت نمیدانی چقدر برایم گوش نواز است ... گل تقدیم شما

آری برادرم دهه فجر است ...

فجرِ خورشید انقلاب ...

چیزی نمانده به بیست و دوم بهمن ماه ...

این روزها با نام و یاد تو و دوستان عزیزت عجین است عزیزم ...

سلام ما را برسان به دوستانت و امام عزیزمان {امام خمینی(ره)} که دور هم جمع شده اید و گل میگویید و گل میشنوید ...

جای ما را هم خالی کنید ...

عجب محفل پر شوری آن بالا به راه انداخحته اید ...

جمع تان هم که جمع است .. تنها خواهر گل تان کم است ... مؤدبپوزخند

شوخی بود مهربانم ...

آری من کجا و آنجا کنار شما کجا ...

اصلا گل کجا بود .. به خُلی معروف گشته ایم ...

......

 

راستی حسین ...

از آقــــــــایمان چه خبر ..؟

بی اندازه دل تنگم برایش ...

شرح دلتنگی ام را برایش بگو ..

سلام مرا برسان به مولایمان ...

بگو دختر کوچکت بر روی زمین ..................................... (هیچ همین که خودت شنیدی و آقایم کافی ست ... تو باز هم از جانب من برای عشقم بازگو..)

تنها حرفی که باقی می ماند :

به مولایمان مـَـــــــهدی بگو زودتر بیاید ....

 

http://www.aviny.com/news/83/12/08/shahid-qarrazy04.jpg


+ نوشته شـــده در جمعه 92 بهمن 18 ساعــت ساعت 12:16 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته
تو که پرواز کردی ...ء


بسم رب الشهداء و الصدیقین     



تو که پرواز کردی مرا محکوم به زیــــستن کردند...


تو که رفتی مرا پیش خود نگه داشتند...


تو که عاشقانه ترین بیت ها را زندگی کردی مرا به سکوت خواندند...


تو که دست هایت را دادی دست های مرا نگرفتند...




تو که چشم هایت را بخشیدی  جهان مرا تاریک کردند...


خوابیدم

خواب دیدم

باد و پلنگ و دشنه و بیشه زار و

مردی ...


خوابیدم 

خواب من ، هم پر از هذیان بود.. و هم پر از تب

خواب من چه برآشفت.



گفه بودی حدس می زنم چه روزگاری خواهد بود.


و پیشگوی تمام نهانخانه های من بودی...


و من امروز از تو هیچ برایم نمانده است...


حتی خرج خمپاره ات را هم خرج کرده ام


چفیه ات را گم کرده ام


پلاک تو هم در دسترس نیست


نشانی تو فراتر از بودن ماست


بودن ما تمامی نیستن در بودن


شاید هم بودن در نبودن...


حاجی!

تو دستت را دادی و کسی جز خودت دست مرا نگرفت


نگاهم را دخیل بسته ام به نگاهت که ملکوت است


دعایم کن


حاجی جونم .... داداشی عزیزم

اشکهایم را نبین اینها همه اشک شوق است ...



به شوق داشتن تو  .. به شوق داشتن   مولایم   ... وشوق داشتن  معبودی بی همتا   .. میبارم


 

 به وسعت آسمانها دوستتان دارم    



+ نوشته شـــده در یکشنبه 92 بهمن 6 ساعــت ساعت 2:39 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته
آمده ام سلامت دهم عشقِ من ...


" بسم رب المَهدی ... "

http://www.parsiblog.com/PhotoAlbum/tavalodino/untitled.jpg

سلام جانم به قربانت ...    

امروز آمده ام فقط سلامی دهم به تو بلند آسمانی ام ...

امروز آمده ام از خدا باز هم سلامتی ات را بخواهم ...

سلامتی ات را با جان ناقابلم معاوضه کنم ..


آری آمده ام بگویم سلااااااااااااااااااااااام آقــــــــ♥ـــــای من 

سلامی چو باران ...

سلامی چو دریا ...

سلامی همچون درختی که ریشه هایش گیر کرده در خاک..

ولی سرش به آسمان ست ....   

سلامی از اعماق زمینِ پست ... به فراسوی آسمانِ بی انتها ...

سلامی به تو ای مهربانِ آسمانی ام ...

سلامی به بلندای هفت آسمان ...

سلامت میدهم مولا ...

سلامت میدهم جانا ...

سلامی از قلب خسته ام به قلب بزرگ و بی انتهایت ...

سلامی به تو که آنچنان میخواهمت ...

که خواستن در برابرش به زانو افتاده است     


سلام ای یــــــــار تنهایی ام ...

سلام ♥عـــ   شــ    ــــق♥ جـــــــــــاودانه ام ...

سلام ای کسِ بی کسی های من ...

سلام ای بهانه ی لحظه لحظه های بودنم ...

سلام ای که هستی بهانه ی هر روزم برای چشم گشودن و آغاز روز ...

سلام ای که با تو نفس میکشم ...

سلام ای که با حضور همیشگی ات در آخر روزی ظهور را رقم میزنم ...

سلام ای که هستی عزیزِ مادرت ...

سلام ای که بی تو جهان بی کس و در غم است ...

سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام آقای من ... سلام  مهربان سرورم ...   




اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ

صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ

فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ

وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً

وَدَلیلاً وَعَیْناً ح

َتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً

وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً 




ترجمه ی دعا :

پروردگارا!

 ای صاحب شکوه و عظمت بلند مرتبه و سلطنت والا

 بر محمد و آل محمد درود فرست

  و برای ولی و فرزند ولی خود محمد بن حسن مهدی

 در این ساعت

سرپرست و حافظ و پیشوا و یاور و راهنما و مددکار و نگهبان و کمک رسان او باش!

تا او را در حالیکه مردم میل و رغبت دارند

بر روی زمین ساکن گردانی و بهره مندی او را طولانی گردانی.


  آمین یا رب العالمین   


+ نوشته شـــده در چهارشنبه 92 بهمن 2 ساعــت ساعت 5:3 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته
بیــــــا مــَــهدی ام

 

بسم رب المهدی ..

 

سلام مَــــهدی جانم ...

آقا جان چه بگویم نازنینم

چه بگویم از دلتنگی و بیقراریه دل ...

...........

......

 

 

آخر آقـــــــا چرا زمانش نمیشود که ببینمت

چقدر باید هر پنج شنبه و جمعه به این دل وعده ی دیدار دهم

و باز جمعه که گذشت بگویمش که بشین تا هفته ی بعد ....

 

آقــــــــا تا به کِی باید مهمان اشکهای شبانه ام باشم

تا به کِی باید اینگونه : نادیده عاشقی کنم ت

آخر تا به کِی قرار است که تنها بمانی امامم ...

تا به کِی باید در انتظار باشی فــــــــــــدایت شوم ...

کِی سحر میشود آخر

کِی از پشت ابرها سر بر می آوری عشقِ من

کِی میشود که بیایم و چشم در چشمان پر مهرت

تورا عاشقانه به نظاره بنشینم  ?? 

 

بیا مهدی ام بیا قربانت شوم مرد آسمانی ام ...

  بیــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا 

 

یـــــــــــــــا مَـــــــــهدی

 

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 92 دی 26 ساعــت ساعت 4:14 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر بدهید
برچسب ها: دلنوشته
م.ح.م.د


م.ح.م.د

به فصل نوشتم چون اذنِ وصل خوانی ندارم در زمین

نام معشوق من است

نامی که دلم لحظه شماری می کند برای صدا زدنش اما

فعلا اجازه ندارم نام معشوقم را به " وصل " بخوانم

سهم من از این همه عاشقانه

شده نامی و آن هم فعلا

باید به " فصل " بخوانمش

عشق من مولای من :

روزی که رفتی و غایب شدی

اجازه ی وصل خواندن نام ت را هم از اهل زمین گرفتند

وقتی لایق نبودیم تو در میان ما باشی و ترا بخوانیم

قرار شد غایب باشی و در غیبت بمانی و

ما هم به قانون زمین

نام ت را " فصل خوانی " کنیم تا روزگار وصل ت از راه برسد و

ما  را " وصل نامه ای"  عاشقانه میهمان کنی

نام ت این روزها شده شبیه اسم اعظم خداوندی که اگر هم بدانم نباید بخوانم

خدایـــــــــــــــا

مرا ببخش

بار گناهانم را سبک کن

دلم ظهور می خواهد

معشوقی ظاهر می خواهم

دلتنگم برایش

امضا: آسمان
منبع از وب : عاشقانه با مهدی





+ نوشته شـــده در یکشنبه 92 دی 8 ساعــت ساعت 11:25 صبح تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر بدهید
برچسب ها: دلنوشته
آرومم و عاشق ...

 

سلام دادا حسیــــــــــــنم :)

دلم برا اینجا تنگ شده بودا

آخــــــــی ..... بعد از مدتها چقدر الان آرومم داداش ...

نمیدونم چرا .... فقط احساس سبکی میکنم ...

شـُـــــــــــکر ...

 

حاجی خییییییلی دوستت دارم بخدا ... گل تقدیم شما

خیــــــــــــــلی مردی ... گل تقدیم شما

 

داداش ، شبه جمعه ست و

از یه طرف امشب تو میری کربلا دست بوسی ارباب

( که ایندفعه دیگه تنها بری ..........

جونِ آبجی ، زینبتم ببر ...)

اما از یه طرفم امشب آقام میره مکه تا صبح برای فرج دعا میخونه :(

فدای آقام مَهدی بشم

( آه چه انتظار عجیبی ست ...

اینکه کسی شب تا صبح ...

قنوت بگیرد به انتظار خودش ... )

 

حالا میدونی چیه داداش حسین ...

از یه طرف اصلا دلم طاقت نمیاره کناره { آقام ، عزیزِ جانم ، مَهدی زهرا ، مولای همه روزهای بود و نبودم ، معشوقِ منه عاشق } ... نباشم

از یه طرف آرزوی کربلا رو دلمه

چیکار کنم ....

 

دادشی یه قولی بهم میدی ؟

اگه امشبم نتونستم باهات بیام پابوس ارباب ...

قول بده وقتی سید مَهدیمون اومد و اون وقت خواستید باهم برید کربلا

بیای منم ببری ...

باشه ؟

 

یه دستم تو دستای آقام ... یه دستم تو دستای تو

بریم به سمت حرم عشـــق ...  

 

منتظر اون روز بی نظیر میمونم ......

التماس دعای فرج ...

 

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 92 دی 5 ساعــت ساعت 11:15 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته
دلتنگی


. . . . . . .


http://dl.aviny.com/Album/defa-moghadas/Shakhes/kharazi/kamel/49.jpg

 

دلتنگی ام را فقط اشکهای شبانه ام میدانند

که چه بی اراده از گونه هایم سر میخوردند..

ولی باز تنهایی را بیشتر دوست دارم

تنهاییی ای در دل شب...

تنهایی ای ... تنها با تو ای برادر شهیدم (حسین عزیزِ جانم)

تنهایی ای .... تنها با معبود بی همتا

تنهایی ای .... تنها با مولای هستی ام


ماه را که نظاره میکنم دلم میگیرد

دلم میسوزد برایش

او که حتی توان اشک ریختن هم ندارد برای تنهایی اش..

از ماه که میگذرم...

میبینم ماه من کس دیگری ست

ماه من : مَهــــــــدی


ماه من... : چگونه با تنهایی ات سر میکنی عشق من ..

چگونه بعد از این همه سال ..............

از برای تو جان از تنم برود مولا

 

http://media.jamnews.ir/Original/1392/08/11/IMG19173055.jpg

مهدی ام من که مرا گرمی بازاری نیست

بهتر از یوسفم و هیچ خریداری نیست

همه گویند که در حسرت دیدار من اند

لیک در گفته ی این طایفه کرداری نیست

ای که دائم به دعایی که ببینی رخ من

تا که خالص نشوی با تو مرا کاری نیست

 

 


+ نوشته شـــده در یکشنبه 92 آذر 3 ساعــت ساعت 8:59 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر بدهید
برچسب ها: دلنوشته
امان از این پنجشنبه های زمین آقا

 

 " بِسمِ رَبّ المـَــــــــهدی ...گل تقدیم شما


http://s1.picofile.com/file/7462726983/4.jpg


امان از این پنجشنبه های زمین آقا ..

چقدر زود به زود به هم می رسند و

مرا آشفته ی نیامدنت می کنند ...

از کدام قصه شروع کنم ؟

از کدام پنجشنبه ؟

از اولینش که مرا بیقراره حضورت کردی و

در پس پرده پنهان شدی ؟

یا از آخرینش که مرا بی تاب ظهورت کرده ای ؟

بیا ببین ..

باز هم من مانده ام و ثانیه های رو به پایان پنجشنبه ی

دیگرم با تو ..

 
نمی دانم با کدام واژه بگویم ؟

در انتظار نفخ صوره ظهورم آقای من ..

چشم براه قیامت زمینم ...

بیا : قیامتم را برپا کن ...

بیا : صور را می دمند : صحرای محشرش با من ..

دلم را بر صراط مستقیم ظهورت پهن کرده ام :

محشری برپاست این گوشه ی زمین در جان من ..

بیا و از محشره بیقرارم عبور کن ..

اجازه بده سایه ی قامت دلربایت بر صحرای جانم بنشیند ..

بیا قدم بر جانم بگذار ..

جانم به قربانت ... : ......

.................................................................

......... بمانـــــــد..........

واژه ای پیدا نکردم برای ادامه ...

نقطه چین ها : یعنی : می نویسم بعدا ..

 

 

 گل تقدیم شما" اللّهم عجّل لولیّک الفرج و العافیة و النّصر

 و جعلنا من خیره انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه ... " گل تقدیم شما 

 

 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 92 آبان 16 ساعــت ساعت 2:38 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته