موج وبلاگی دوست شهیدت کیه !؟

سفارش تبلیغ
صبا ویژن
با ولایت تا شهــــــــــادت ...

http://up.p30room.ir/uploads/13736417731.jpg


ما با ولایـــــــــــت زنده ایـــــــــــم..

تا زنده ایم رزمنـــــــــــــــــده ایـــــــــــــــــــــــم ....


http://rahian14.ir/wp-content/uploads/2011/08/imam-khamenei1469-2.jpg


+ نوشته شـــده در شنبه 93 خرداد 31 ساعــت ساعت 8:46 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر بدهید
برچسب ها: شهادت، ولایت
\ از خداوند درخواست شهادت کن \

http://axgig.com/images/27887698571579776047.jpg

 

" از خداوند درخواست شهادت کن "


اگر خداوند فرمود که:

لیاقت شهادت را نداری..

بگــــــــو:



مگر آنچه را که تا به حال به من داده ای لیاقتش را داشته ام؟

کدامین نعمتت را لایق بوده ام که حالا برای این لیاقت داشته باشم؟

مگر تو تا به حال در بذل نعمت هایت به لیاقت من نگاه می کردی؟

" شهادت " را هم به باقی داده هایت ببخش..


اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک

 

آمیـــــــــــــــــــن ...

 


http://www.askdin.com/gallery/images/3364/1_fc425c78794f4915950f.jpg

 


+ نوشته شـــده در شنبه 93 خرداد 31 ساعــت ساعت 8:35 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر بدهید
برچسب ها: شهادت، درخواست شهادت
عشق عاقل ...


عشق عاقل

 

در عملیات خیبر، دشمن منطقه را با انواع و اقسام جنگ افزارها و بمبهای شیمیایی مورد حمله قرار داده بود.

حسین در اوج درگیری به محلی رسید که دشمن آتش بسیار زیادی روی آن نقطه می‌ریخت. او به یاری رزمندگان شتافت که ناگهان خمپاره‌ای در کنارش به فریاد نشست و او را از جا کند و با ورود جراحتی عمیق بر پیکر خسته‌اش، دست راست او قطع گردید.

در آن غوغای وانفسا، همهمه‌ای بر پا شد. «خرازی مجروح شده! امیدی بر زنده ماندنش نیست.»

همه چیز مهیا گردید و پیکر زخم خورده او به بیمارستان یزد انتقال یافت. پس از بهبودی، رازی را برای مادرش بازگو کرد که هرگز به کس دیگری نگفت:

«حالم هر لحظه وخیمتر می‌شد تا اینکه یک شب، بین خواب و بیداری، یکی از ملائک مقرب درگاه الهی به سراغم آمد و پرسید: «حسین! آیا آماده رفتن هستی، یا قصد زنده ماندن داری؟» من گفتم: «فعلاً میل ماندن دارم تا با آخرین توان، به مبارزه در راه دین خدا ادامه دهم.»

به همین جهت او تا لحظه آخر، عنان اختیار بر گرفت و هرگز از وظیفه‌اش غافل نماند.

راوی:مادر شهید

 

http://azartist.persiangig.com/image/Haj%20hossein/Slide1.jpg


شادی روح بلــــــــــــند دادش حسینم :

 

(¯`’•♥♥* اَللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدْ وَ آلِ مُحَمَّد وَ عَجِّلْ فَرَجَهُمْ وَ الْعَنْ اَعْدائَهُمْ اَجْمَعین *♥♥•’´¯)

 




 


+ نوشته شـــده در پنج شنبه 93 خرداد 1 ساعــت ساعت 4:47 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: خاطرات حاج حسین، عشق عاقل
بیانات منتشر نشده ی امام خامنه ای

 

اَلسَّلامُ عَلَیْکَ یا اَبا الحَسَنِ یا عَلِیَّ بنَ مُحَمَّدٍ اَیُّهَا الهادیِ النِّقِیُّ

بیانات بعد از مراسم روضه‌خوانی در سالروز شهادت امام علی النقی علیه‌السلام

در آستانه‌ی سالروز شهادت دهمین اختر تابناک آسمان امامت و ولایت حضرت امام علی النقی الهادی علیه‌السلام پایگاه اطلاع‌رسانی دفتر حفظ و نشر آثار آیت‌الله خامنه‌ای متن و صوت بیانات رهبر انقلاب را درباره‌ی حیات نورانی این امام همام منتشر می‌کند.
این سخنان در سی‌ام مردادماه سال 1383 و پس از مراسم روضه‌خوانی به مناسبت شهادت حضرت امام علی النقی علیه‌السلام بیان شده است.

http://farsi.khamenei.ir/ndata/home/1391/1391030312557e3d9.jpg

* بسم‌الله‌الرّحمن‌الرّحیم

بالاخره در نبرد بین امام هادی (علیه‌السّلام) و خلفایی که در زمان ایشان بودند، آن کس که ظاهراً و باطناً پیروز شد، حضرت هادی (علیه‌السّلام) بود؛ این باید در همه‌ی بیانات و اظهارات ما مورد نظر باشد.

در زمان امامت آن بزرگوار شش خلیفه، یکی پس از دیگری، آمدند و به درک واصل شدند. آخرین نفر آنها، «معتز» بود که حضرت را شهید کرد و خودش هم به فاصله‌ی کوتاهی مُرد. این خلفا غالباً با ذلت مردند؛ یکی به‌دست پسرش کشته شد، دیگری به دست برادرزاده‌اش و به همین ترتیب بنی‌عباس تارومار شدند؛ به عکسِ شیعه. شیعه در دوران حضرت هادی و حضرت عسگری (علیهماالسّلام) و در آن شدت عمل روزبه‌روز وسعت پیدا کرد؛ قوی‌تر شد.

حضرت هادی (علیه‌السّلام) چهل و دو سال عمر کردند که بیست سالش را در سامرا بودند؛ آن‌جا مزرعه داشتند و در آن شهر کار و زندگی می‌کردند. سامرا در واقع مثل یک پادگان بود و آن را معتصم ساخت تا غلامان ترکِ نزدیک به خود را - با ترکهای خودمان؛ ترکهای آذربایجان و سایر نقاط اشتباه نشود - که از ترکستان و سمرقند و از همین منطقه‌ی مغولستان و آسیای شرقی آورده بود، در سامرا نگه دارد. این عده چون تازه اسلام آورده بودند، ائمه و مؤمنان را نمی‌شناختند و از اسلام سر در نمی‌آوردند. به همین دلیل، مزاحم مردم می‌شدند و با عربها - مردم بغداد - اختلاف پیدا کردند. در همین شهر سامرا عده‌ی قابل توجهی از بزرگان شیعه در زمان امام هادی (علیه‌السّلام) جمع شدند و حضرت توانست آنها را اداره کند و به وسیله‌ی آنها پیام امامت را به سرتاسر دنیای اسلام - با نامه‌نگاری و... - برساند. این شبکه‌های شیعه در قم، خراسان، ری، مدینه، یمن و در مناطق دوردست و در همه‌ی اقطار دنیا را همین عده توانستند رواج بدهند و روزبه‌روز تعداد افرادی را که مؤمن به این مکتب هستند، زیادتر کنند. امام هادی همه‌ی این کارها را در زیر برق شمشیر تیز و خونریز همان شش خلیفه و علی‌رغم آنها انجام داده است. حدیث معروفی درباره‌ی وفات حضرت هادی (علیه‌السّلام) هست که از عبارت آن معلوم می‌شود که عده‌ی قابل توجهی از شیعیان در سامرا جمع شده بودند؛ به‌گونه‌ای که دستگاه خلافت هم آنها را نمی‌شناخت؛ چون اگر می‌شناخت، همه‌شان را تارومار می‌کرد؛ اما این عده چون شبکه‌ی قوی‌ای به‌وجود آورده بودند، دستگاه خلافت نمی‌توانست به آنها دسترسی پیدا کند.

یک روزِ مجاهدت این بزرگوارها - ائمه (علیهم‌السّلام) - به قدر سالها اثر می‌گذاشت؛ یک روز از زندگی مبارک اینها مثل جماعتی که سالها کار کنند، در جامعه اثر می‌گذاشت. این بزرگواران دین را همین‌طور حفظ کردند، والّا دینی که در رأسش متوکل و معتز و معتصم و مأمون باشد و علمایش اشخاصی باشند مثل یحیی‌بن‌اکثم که با آن‌که عالم دستگاه بودند، خودشان از فساق و فجار درجه یکِ علنی بودند، اصلاً نباید بماند؛ باید همان روزها بکل کلکِ آن کنده می‌شد؛ تمام می‌شد. این مجاهدت و تلاش ائمه (علیهم‌السّلام) نه فقط تشیع بلکه قرآن، اسلام و معارف دینی را حفظ کرد؛ این است خاصیت بندگان خالص و مخلص و اولیای خدا. اگر اسلام انسانهای کمربسته نداشت، نمی‌توانست بعد از هزار و دویست، سیصد سال تازه زنده شود و بیداری اسلامی به‌وجود بیاید؛ باید یواش یواش از بین می‌رفت. اگر اسلام کسانی را نداشت که بعد از پیغمبر این معارف عظیم را در ذهن تاریخ بشری و در تاریخ اسلامی نهادینه کنند، باید از بین می‌رفت؛ تمام می‌شد و اصلاً هیچ چیزش نمی‌ماند؛ اگر هم می‌ماند، از معارف چیزی باقی نمی‌ماند؛ مثل مسیحیت و یهودیتی که حالا از معارف اصلی‌شان تقریباً هیچ‌چیز باقی نمانده است. این‌که قرآن سالم بماند، حدیث نبوی بماند، این همه احکام و معارف بماند و معارف اسلامی بعد از هزار سال بتواند در رأس معارف بشری خودش را نشان دهد، کار طبیعی نبود؛ کار غیرطبیعی بود که با مجاهدت انجام گرفت. البته در راه این کار بزرگ، کتک‌خوردن، زندان‌رفتن و کشته‌شدن هم هست، که اینها برای این بزرگوارها چیزی نبود.

ائمه‌ی ما در طول این دویست‌وپنجاه سال امامت - از روز رحلت نبی مکرم اسلام (صلّی‌اللَه‌علیه‌وآله) تا روز وفات حضرت عسکری، دویست‌وپنجاه سال است - خیلی زجر کشیدند، کشته شدند، مظلوم واقع شدند و جا هم دارد برایشان گریه کنیم؛ مظلومیت‌شان دلها و عواطف را به خود متوجه کرده است؛ اما این مظلومها غلبه کردند؛ هم مقطعی غلبه کردند، هم در مجموع و در طول زمان.

والسّلام علیکم و رحمةالله برکاته

 


تصاویر امام نقی(ع) | شهادت امام نقی(ع) تسلیت باد

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/11111.jpg

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/Demo-Shahadat-Emam-Hadii.jpg

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/emamhadi1.jpg

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/imam_had1.jpg

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/c6p2pgbgbshzsaeayk6n.jpg

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/Imam-Hadi-1-copy1.jpg

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/imam_hadi_by_ravi1.jpg

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/hadi021.jpg

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/Imam-Hadi-2-copy1.jpg

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/tyh.jpg

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/139hadi-4000.jpg

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/%D9%87%D8%A7%D8%AF%DB%8C1.jpg

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/06/sara-rajaee-2.jpg

http://takdid.com/wp-content/uploads/2012/05/Imam-Hadi-By-beyraq.jpg 

 


+ نوشته شـــده در یکشنبه 93 اردیبهشت 14 ساعــت ساعت 1:36 صبح تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر بدهید
برچسب ها: نقی ع, naghi, هادی, emam naghi, emam hadi, امام هادی, امام نقی ع
گاهی به سوی مکه و گاهی به کربلا ...

 

 
دوباره شبِ جمعه ای دگر شد و دلم پَر گرفت ، گاهی به سمت مکه و گاهی به کربلا
گوشه ای از دلم سوی مکه است و گوشه ای سوی کربلا
آقای من تو مکه ای و برادر شهیدم حسین کربلا
مَهدی ام: تو در خانه ی کعبه با خدا مناجات میکنی و برای هدایت چون منی دعا میکنی و برای چون منه بی قابلی نزد خدای عزِّوَجَل استغفار میکنی :"(

و آن طرف حسینم در خاکهای کربلا با حسین ابن علی ملاقات میکند و اکنون در جایگاه زینب کبری بر بالای تَلّه زینبیه به گودال قتله گاه مینگرد...
آخر عزیز جانم ... آقای من ...
من چگونه امشبی را قرار گیرم
آخر چکونه به این دل بگویم آرام گیرد
من این بین تنها مانده ام امامم ...
نه در مکه و نه در کربلایم ...
دلم ویران و سرگردان آسمانهاست
گاهی به سمت مکه و گاهی به کربلاست

 
تو مَهدیِ منی ... تو عزیزترینِ منی
هیچگاه تنها نمیگذارمت به همان خدایی که تنها اوست که شایسته ی ستایش و پرستش است .... 

 

 
اللـّــــــهم عجّـــــل لولیّک الفــــــرج و العافیة و النّصر
و جعلنا من خیره انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه ...

اللًّهُـ__ـمَ صَّـ__ـلِ عَـ__ـلَى مُحَمَّـ__ـدٍ وَ آلِ مُحَمَّـ__ـد
و عَجِّـ__ـل فَرَجَهُـ__ـم



+ نوشته شـــده در جمعه 93 اردیبهشت 5 ساعــت ساعت 12:9 صبح تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته
ولادت حضرت زهرا(س) و امام خمینی (ره) مبارک باد

 


 


http://mabarcyberi.persiangig.com/image/mazhabi/hazrat%20zahra.jpg

 

در زاد روز این پسر و مادر / شَمس و قَمَر قَرینِه ی یِکدیگر  

مادر، بزرگ بانوی دین، { زهراست } / فرزند او، خمینی روح الله ست  

مادر، چراغ روشن ایمان است / فرزند، روشنایی ایران است  

از مهر مادر و خط این فرزند / یا رب به ما جدایی از آن مپسند . . .  


http://eslamicposter.persiangig.com/main%20gallery/big/%D8%A7%D9%85%D8%A7%D9%85%20%D8%AE%D9%85%D9%8A%D9%86%D9%8A-1%D9%88%D8%A7%D9%84%D9%BE%D9%8A%D9%BE%D8%B1.jpg

 

 

 

 

 


+ نوشته شـــده در یکشنبه 93 فروردین 31 ساعــت ساعت 8:41 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
وفات حضرت ام البنبن (س) تسلیت باد

http://airangraphic.persiangig.com/image/AIRAN%20graphic/095.jpg


مادر؛ مادری که اگر چه در کربلا نبود، ولی دلش تا ابد در کربلا ماند و نگاهش بر افق، که آیا «کاروان عشق» را بازگشتی خواهد بود؟
 
مادری که دلش برای همیشه در کنار «نهر علقمه»، سوگ نشین فرزندی شد که نظیر نداشت در زیبایی و شجاعت!
 
مادری که دلش در میدان «قتلگاه» بود و نگاهش بر آسمان، که چه وقت، «ماه»، بار دیگر خواهد تابید!
 
مادری که یک عمر، دست از «حسین حسین» گفتن بر نداشت و تمام غریبانه‏هایش را، حتی سوگ عزیزانش را با نام حسین علیه‏ السلام همراهی کرد!

مادری که «ام البنین علیهاالسلام » بود، ولی آیینه نگاهش از آسمان کربلا، تنها اشکِ خونین ستارگان را چید؛ آن گاه که راوی، از عبور نیزه ‏ها روایت می‏کرد!

مادری که حتی کوچه ‏های «مدینه»، مرثیه‏ سرای اندوه سترگ او شدند و به استقامت و صبر او ایمان آوردند!

مادری که «وفا»، اولین درس زندگی و «شجاعت»، عالی‏ترین سرشت همسری‏ اش بود و «صحبت»، بالاترین باور مهر پروری‏ اش

مادری که برای همیشه، با ناله ‏های نینوایی، به یاد پسرانش، لالایی سرود و سروده ‏هایش را فرات، هر روز، هنگام غروب نجوا می‏کند!

مادری که بعد از شهادت «عباس علیه‏السلام »، دیگر به ماه نگاه نکرد و آسمان مدینه، نعمت نورافشانی‏ اش را از دست داد!

مادری که در کربلا نبود، ولی تا ابد در کربلا ماند و دل از «گودال قتلگاه» نگرفت و فریاد «یا حسین»اش را نه‏ تنها در مدینه، که از صحن مطهر کربلا می‏توان شنید! درود خداوند و سلام پاکان، بر روح بلند و وفاداری بی‏ نظیرش باد!

روح آسمانی ‏اش، در سایه سار کوثر، شاد، و شفاعت بشکوهش، دستگیرمان باد!

 

" سید علی ‏اصغر موسوی "

http://www.aviny.com


http://www.maddahi.com/wp-content/uploads/2012/05/hazrat-ommolbanin-sa-1.jpg

 


+ نوشته شـــده در یکشنبه 93 فروردین 24 ساعــت ساعت 8:18 صبح تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: وفات حضرت ام البنبن
آقای من دلم گرفته

مَهدی جان ..


آقایِ من دلم گرفته ...
ای مولایِ من ... آرامِ جاااانم .... کجایی آقا ...
 
بابایِ من...
بابای آسمانی ام ... عزیزِ جانم ... کجایی بابا ...
 
کجایی من فدایت مهربانم ...
 
بیا جانم فدایت ...
 
بیا کمی به رسم پدر بودنت ، دستی بکش بر سرم ...
 
بیا این دختر کوچک و بیقرارت را در آغوش بگیر تا آرام گیرد ...
 
بیا اشکهایم را با دستهای گرم و پدرانه ات پاک کن ..

تا به این بهانه، گرمای دستانت بر روی صورت بنشیند ... و جانی دوباره بگیرم از دستان پر مِهرت عشقِ نا پیدای من ...
 
بیا عزیزِ من ...
 
بیا دستان کوچکم را بگیر به آسمانها ببر ...
 
من آسمان میخواهم.. از زمین خسته ام .......
 
بیا مَهدی ام .... تو را قسم به مادرت زهرا بیا ...



+ نوشته شـــده در شنبه 93 فروردین 16 ساعــت ساعت 6:26 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته، یا مَهدی
غمِ مَهدی

یا زهرای مرضیه ...
 
سلام بانو ...
سلام بر تو ای مادر پهلو شکسته ...
 
بمیرم مادرم پهلویت را شکستند ..
 
حالا نیـــــــــز ........
حالا نیز .. میشکنند قلب مَهدی ات را مادرم ..
 
چه کنم با این همه غم ...
 
چه کنم با اینهمه آه ...
 
آه مادر! چه سنگین است غم تو ...
 
و چه سنگین است غم مَهدی ... هم زِ داغ تو مادر جان ...

و هم دیدن چشمان بارانی اش زِ این همه بی مهری از جانب ما شیعیان ...

و هم تنهاییی اش با وجود این همه مُدَّعی میان شیعیان و دِگَر ها .. و آه ...
 
آه ..
آه و واویلا .. :"(

 


+ نوشته شـــده در جمعه 93 فروردین 15 ساعــت ساعت 6:27 عصر تــوسط دختر حاج حسیـــن | نظر
برچسب ها: دلنوشته، یا مَهدی