حسین جان مهدی ام مهدی خسته ، دلم از بی وفایی ها شکسته، حسین جان مانده ام تنهای تنها ، شده کرب و بلایم کوه و صحرا ، حسین جان کاش من جای تو بودم ، چو یارانت بُدم گِرد وجودت ، شما گفتی ولی آنها نرفتند ، مرا یاران همه ، یک یک برفتند ، حسین جان سال ها در انتظارم ، هنوز حسرت به یاران تو دارم ، حسین جان انتقام نگرفته ام من ، به جای امّتم شرمنده ام من، حسین جان قطعه قطعه جسم اکبر، سر فتاده ی علی اصغر، دو کتف خونی و مشک ابالفضل کنارعلقمه اشک ابالفضل ،صدای ناله ی جانسوز زهرا فرار کودکان در دشت وصحرا ، همه منزل به منزل در اسارت ، چنان که شد به آل تو جسارت ، هر آنچه عمه ام زینب کشیده، بود هر صبح و شام در پیش دیده، ز قلبم میزند بیرون شراره، چه کاری سخت تر از انتظاره، حسین جان از شما شرمنده هستم، گناه امّتم بسته دو دستم، چه قدر دیگر بگویم من به امّت، دعا باشد کلید قفل غیبت ...،حسین جان امّتم بر تو بگریند نمیدانند که خود با من چه کردند ، هزارو یکصدو هفتادو پنج سال ، چه کم آنکس که پرسیده زمن حال، هزارو یکصدو هفتادو پنج سال، چه میداند کسی دارم چه احوال ، هزارو یکصدو هفتادو پنج سال به دست و پای من زنجیر اعمال، توی کرب و بلای این زمونه کسی وقت عمل باقی نمی مونه، توی کرب و بلای این زمونه چه قدر تیر گنه سویم روونه، توی کرب و بلای این زمونه ندارم زینبی حرفم رسونه، حسین جان کاش بودند عاشقانی زبانی نه حقیقی یاورانی ...، گناهان را به اشک خود بشویند ظهورم را بخواهند از خداوند، اگر شیعه وفا میکرد به بیعت نبود تاخیر به روی عصرغیبت....
نوشته شده توسط فرشته خرازی
******************************************************************************************************************************
بی قراری نوشتِ من :
آخ مـــَـــــــــــــــهدی جـــــــــــــــــــــــــــــــــــاااااااااااااااانم .. مولایــــــــــم ..
اربــــــــــــــــاب من ... ای عشـــــــقم ... آقا جـــــــــونم ...
مولای من ... فدایت شوم ... جهان بر مدار نگاه تو میچرخد ، سرور جهان و جهانیان ...
آری شاید اکنون یارانت کمند آقای من .. آخر عاشقانت یک به یک رفتند و جام شهادت را نوشیدند ، عشق من ....
آخ که نمیدانی چقدر عـــــــــاشقانه است نا دیده عاشق شدن ..
آقا جان چه کنیم که انتقام همه خونهای ریخته شده به دست توست ... حتی خدا هم میخواهد انتقام خودش را به دستان قدرتمند تو بگیرد از جهان ...
اشکهایم روانند از برایت روز و شب ...
اما چه سود که اشک را درمان تو نیست ...
تو خود بگو چگونه محیا کنیم جهان را برای قدوم مبارکت مهربان سرورم ...
در کربلای این زمونه گر لایقمان کنی زینبت میشویم ...
قول کمک گرفته ام برای زینبی شدن را از اربابمان حسیـــــن(ع) و از برادرم حسین ... تنها یک امضا از سید مَهدی کم دارد مولا ..
بیا فدایت شوم .. بیا پای این برگه ی عاشقانه را امضا بزن و دست کوچکم را بگیر تا بتوانم زینبی شوم ... بی کمک تو توانش در من نیست.. به یاری ام می آیی ...؟؟؟
" اللّهم عجّل لولیّک الفرج و العافیة و النّصر
و جعلنا من خیره انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه ... "
برچسب ها: دلنوشته