" بِسمِ رَبِّ الشُّــــــــهَداءِ و الصِّــــــدّیقین .. . "
به جای زندگینامه...
فردای روز پیروزی به " کمیته دفاع شهری اصفهان" رفت. باید از آرزوهایش محــــــــافظت میکرد.
شهر در دست مردم بود .. از حفظ امنیت شهر تا جمع آوری زباله و تقسیم غذا و سوخت ، همه را مردم به عهده داشتند.
حسین به سبب آشنایی اش با تجهیزات نظامی ، مسئول اسلحه خانه کمیته شد...
[... ]
" اللّهم عجّل لولیّک الفرج و العافیة و النّصر
و جعلنا من خیره انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه ... "
به جای زندگینامه...
فردای روز پیروزی به " کمیته دفاع شهری اصفهان" رفت. باید از آرزوهایش محــــــــافظت میکرد.
شهر در دست مردم بود .. از حفظ امنیت شهر تا جمع آوری زباله و تقسیم غذا و سوخت ، همه را مردم به عهده داشتند.
حسین به سبب آشنایی اش با تجهیزات نظامی ، مسئول اسلحه خانه کمیته شد.
خیلیها هنوز هم جوان بیست ساله ای را به یاد دارند که سر به زیر و کم حرف ،
با چشمهایی که همیشه خنــــــده ای آرام کناره هایش را چین انداخته بود ،
با لباس ساده و کفشهای کتانی و موها و ریشهای کوتاه به کمیته می آمد و آماده ی انجام هر کاری می شد که زمین مانده بود .
شهر کم کم آرام شده بود.
مردم پر از هیجان بودند ... پر از امید و نشاط و نیرو ..
همه احساس میکردند می توانند هر چیزی را در عالم زیر و رو کنند و به بهترین شکل بسازند .
امـــــــــا ...
کمی بعد ، از شمال کشور خبرهای نگران کننده ای رسید.
گنبد و ترکمن صحرا نا آرام بود.
فداییان خلق زمزمه ی خود مختاری آن منتطقه را آغاز کرده بودند ،
مردم بسیج شدند و از اصفهان صد نفر از اعضاء کمیته ی دفاع شهری که حالا سپاه پاسداران انقلاب اسلامی خوانده میشد ، به ترکمن اعزام شدند و
حسین مسئول گروه بود.
چند هفته بود، وقتی دانش سرای گنبد اولین قرارگاه حسین و گروهش پایگاه محکم حفظ امنیت شهر شد و ترکمن صحرا آرام گرفت ،
زمزمه ی خود مختاری کردستان و آشوب و کشتار ، ایــــران را مضطرب کرد .
ماه های آخر سال 58 بود که حسین به کردستان آمد . درگیری از فرودگاه سنندج آغاز شد .
وقتی هواپیما بر باند فرود کرد ، چند نفر همان جا کنار هواپیما شهید شدند . شهر تقریبا به تمامی در دست ضد انقلاب بود.
گروه شصت نفره حسین ، به کمک نیرو های دیگر ، با درگیری و دشواری بسیار شهر را در کنترل گرفتند.
به تدریج نام " گـــــــــــروه ضـــــربت" مشهور شد .
آنها با ضربات پراکنده و شدید بر دشمن ، افراد کومله و دمکرات را از اطراف شهر دور کردند و با یافتن کمینهای دشمن و مقابله با آنها ، امنیت ستونهای نظامی و مردم را در جاده ها تامین می کردند.
در همین حوالی بود که همه ی چشم ها به سوی جنوب متوجه شد ... جایی که رادیو لحظه به لحظه خبر سقوط یا محاصره ی یکی از شهرهایش را می داد.
بچه های گروه ضربت نگران خــــــــــرمشهر بودند که در حال سقوط بود ،
آبـــــــــــادان که به محاصره افتاده بود واهــــــــــــواز که در خطر قرار داشت.
می گفتند تانکها با چراغهای روشن در دشت عباس جلو می آیند و هیچ کس نیست که مقابلش باایستد ...
جز مردم که سنگین ترین اسلحه ی ضد تانکشان شیشه های صابون و بنزین است .
حسین به بچه های گروهش قول داد که به جنوب خواهند رفت اما خود هنوز نگران کردستاتن بود که هنوز آنقدرها امن و آروام نشده بود و دشمن هنوز شهرها و دِه هایش را تهدید میکرد .
این آخرین باری بود که گــــــروه ضربت تأمین امنیت جاده ای را در کردستان به عهده داشت .
پس از آن به جنوب میرفتند که هنوز نمی دانستند دشمن با آن چه کرده است.
چهل روز بعد از آغاز جنگ که گروه ضربت با تمام تجهیزاتش به خوزستان رسید ،
آنها را به محض ورود به دارخویـــن فرستادند جایی که مردم روستاهایش دست خالی از مقابل لشکر تانکها می گریختند و در کنار پل "مارد" که دشمن آوازخوان و پای کوبان از رویش میگذشت ،
جسد خونین هجده مرد برجا مانده بود که تا آخرین لحظه جنگیده بودند.
هیچ خط دفاعی وجود نداشت...
همان ورز اول او و همراهانش که برا دیدن و آشنایی به منطقه رفته بودند ، با تانکها درگیر شدند و آنها را تا لب کارون عقب راندند .
حسین و نیروهایش همانجا ماندگار شدند ..
در یک زمین کشاورزی که اگر دشمن نمی آمد ، در آن گندم می رویید و هیچ سنگری نبود .
آنها دست خالی سه ماه زمین را کندند تا از یک شیار 75 سانتی متری کشاورزی ، خاکریزی به طول 1750 متر به وجود آوردند که اولین خط دفاع منطقه بود .
از همان جا در مقابل دشمن مقاوت کردند که به " خط شیر " معروف شد.
از نیمه دوم بهمن سال 1359 هدایت عملیات در منطقه ی عمومی خوزستان به او واگذار شد
و چند ماه بعد خرداد ماه سال 1360 او عملیات " فرمانده ی کل قوا " را با استفاده از همان خاکریز فرماندهی کرد .
پس از آن جنگ و گریز ادامه یافت و حاصل هر یک عقب تر نشستن دشمن و به جای گذاشتن ادوات نظامی و نفربرها بود ...
همین ها کم کم نیروهای حسین را آن قدر آماده کرد تا با حضور نیروهای داوطلب ، آن شصت نفر به تیپ و سرانجام " لشکر امام حسین " تبدیل شدند .
او ماندگار جبهه شد ...
وقتی دشمن وجب به وجب از ویرانه های بستان عقب می نشست ،
حسیـــــــن آنجا بود .
طرح میداد ..
فـــــــــرماندهی میکرد ..
و گاه مثل رزمنده ی ساده مـــی جنگید .
او سوار بر جیپ فرماندهی اش ، از اولین کسانی بود که بعد از آزادی به خرمشهر پا گذاشت ..
در حالی که از سدِّ آتش دشمن گذشته بود ...
[... ]
ادامه دارد ...
منبع: کتاب قصه ی فرماندهان 5 [پروانه در چراغانی]