حاج حسين عزيزمهم عاشق بودي هم عاقل ... عاشق عاقلي که جان گذاشت پاي عشقتاحالا بارها به اين قسمت از زندگيت فکر کردم... که تو به کــــــجا رسيده بودي ...!!!
يه انسان به چه درجه اي از انسانيت و عبديت بايد برسه که براي مرگش ازش سوال بشه ... براي اون بُرهه اي از زندگي که اصلا انسان هيچ قدرت انتخاب و اختياري ندارهولي تو حتي توي اون لحظه هم قدرت انتخاب داشتي ... تو خواستي که بمونيچي جوري عاشقي کردي با خداي خودت که معبودت ... هم انقدر دلتنگت شده بود که ميخواسته زودتر ببردت پيش خودش... هم انقدر دوست داشت که ميخواست ببنه آماده اي يانه ...
داداشي حسينم ... دعا کن برايم