به امید روز وصـــــــــال
در هوایت بی قرارم بی قرارم روز وشب
سر زکویت بر ندارم برندارم روز وشب
اگر کار برای خداست گفتن برای چیست....!!!!؟؟؟؟؟
دانلود فایل تصویری شهیـــــد حاج حسیـــــــــن خرازی
دریغ و درد من ماندم و جهانی
اندوه
وکاروان آهسته راند و آرام جان ما
شهیدان رابرد.
زیر لب زمزمه می کردم :
که:
« یک لحظه من غافل شدم
صد سال راهم
دورشد...»
به امید روز وصـــــــــال
سبکبالان خرامیدند و رفتند
مرا بیچاره نامیدند و رفتند
دکتر چهل وپنج روز بهش استراحت داده بود.
آوردیمش خانه. عصر نشده، گفت « بابا ! من حوصله م سر رفته.»
گفتم « چی کار کنم بابا ؟ » گفت « منو ببر سپاه، بچه هارو ببینم.» بردمش.
تا ده شب خبری نشد ازش.
ساعت ده تلفن کرد، گفت « من اهوازم. بی زحمت داروها مو بدید یکی برام بیاره.»...!!!
آسمان فرصت پرواز بلند است ولی...!!؟
قصه این است چه اندازه کبوتر باشی ...
به امید روز وصـــــــــال
رفتم بیرون،برگشتم. هنوز حرف می زدند. پیرمرد می گفت « جوون ! دستت چی شده ؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه ؟»
حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت « این جای اون یکی رو هم پر می کنه.یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم.»
پیرمرد ساکت بود. حوصله ام سر رفت. پرسیدم « پدر جان ! تازه اومده ای لشکر؟ » حواسش نبود.
گفت « این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد ؟ اسمش چیه این ؟»
گفتم «حاج حسین خرازی» راست نشست.
گفت « حسین خرازی ؟ فرمانده لشکر؟»
شهدا شرمنده ایم امروز چقدر جاتون خالی بود.....
هرکس می خواست او را پیدا کند، می رفت ته خاکریز. جبهه که آمد، گفتند بچه است؛ امدادگر بشود. هرکس می افتاد، داد می زد «امدادگر...! امدادگر...». اگر هم خودش نمی توانست، دیگرانی که اطرافش بودند داد می زدند: «امدادگر...! امدادگر...». خمپاره منفجر شد؛ او که افتاد، دیگران نمی دانستند چه کسی را صدا بزنند.
ولی خودش گفت: «یا زهرا...! یا زهرا...»
به امید روز وصـــــــــال
رفقا: شهدا میاند به سایت هامونم سرمیزنند
به این ایمان پیدا کردم...
در بهار آزادی جای امام وشهدا خالیست.....
آخرین بار تو مدینه هم دیگر را دیدیم.
رفته بودیم بقیع.نشسته بود تکیه داده بود به دیوار. گفتم « چی شده حاجی ؟ گرفته ای ؟ »
گفت « دلم مونده پیش بچه ها. »
گفتم « بچه های لشکر ؟ » نشنید.
گفت « ببین ! خدا کنه دیگه برنگردم. زندگی خیلی برام سخت شده. خیلی از بچه هایی که من فرمانده شون بودم رفته ن ؛ علی قوچانی، رضا حبیب اللهی، مصطفی. یادته؟
دیگه طاقت ندارم ببینم بچه ها شهید می شن، من بمونم.» بغضش ترکید....
سرش را گذاشت روی زانوهاش. هیچ وقت این طوری حرف نمی زد....
برعکس خواب هیچ پستی که امروز ثبت شده باشه نیست..........
پس کجاس پست هایی که نویسنده نوشته بود:
شهید
-------
یازهرا
.......
خدایا روسفیدمون کن...
به امید روز وصـــــــــال
در دلی هرچند دوری از نظر
ای خوشا روزی که بازایی ز در
با تو مارا خوشترین دیدار باد
هر کجا هستی خدایت یار باد
ده ماه بود ازش خبری نداشتیم.مادرش می گفت«خرازی!پاشو برو ببین چی شداین بچه؟زنده س؟مرده س؟»
می گفتم«کجا برم دنبالش آخه ؟ کار و زندگی دارم خانوم. جبهه یه وجب دو وجب نیس.از کجا پیداش کنم؟»
رفته بودیم نماز جمعه. حاج آقا آخر خطبه ها گفت حسین خرازی را دعا کنید.
آمدم خانه. به مادرش گفتم.گفت« حسین ما رو می گفت؟ » گفتم « چی شده که امام جمعه هم می شناسدش؟»
نمی دانستیم فرمانده لشکر اصفهان است.
سلام برادرِ عزیــــــــــــزم ....
حال و روز عزیز برادرم چطور است ؟
میدانم خوبی ... میدانم همچون روزهای روی زمین بودنت لبخندی دلنشین بر لب داری ....
اما شنیدن همین یک کلمه ی "خوبم" از زبان خودت نمیدانی چقدر برایم گوش نواز است ...
آری برادرم دهه فجر است ...
فجرِ خورشید انقلاب ...
چیزی نمانده به بیست و دوم بهمن ماه ...
این روزها با نام و یاد تو و دوستان عزیزت عجین است عزیزم ...
سلام ما را برسان به دوستانت و امام عزیزمان {امام خمینی(ره)} که دور هم جمع شده اید و گل میگویید و گل میشنوید ...
جای ما را هم خالی کنید ...
عجب محفل پر شوری آن بالا به راه انداخحته اید ...
جمع تان هم که جمع است .. تنها خواهر گل تان کم است ...
شوخی بود مهربانم ...
آری من کجا و آنجا کنار شما کجا ...
اصلا گل کجا بود .. به خُلی معروف گشته ایم ...
......
راستی حسین ...
از آقــــــــایمان چه خبر ..؟
بی اندازه دل تنگم برایش ...
شرح دلتنگی ام را برایش بگو ..
سلام مرا برسان به مولایمان ...
بگو دختر کوچکت بر روی زمین ..................................... (هیچ همین که خودت شنیدی و آقایم کافی ست ... تو باز هم از جانب من برای عشقم بازگو..)
تنها حرفی که باقی می ماند :
به مولایمان مـَـــ♥ــــهدی بگو زودتر بیاید ....
برچسب ها: دلنوشته
برادرم.....
قربان غیرتت .....
امروز با افتخار تو را به عنوان گزینه روی میز به استکبار جهانی نشان میدهم و میگویم :
این تو ، این گزینه روی میز ما ........ تنها اشاره ای از رهبرم - سید علی - کافیست برای درهم کوبیدنت ....
قول میدهم هر وقت میروم به زیارت ...به نیابت از تو هم سلامی بدهم .....
زیارت آقا امام رضا با عطر نام تو ، تؤام شود.... چه میشود آن زیارت و آن حرم ......
