عید غدیر در کلام امام خامنه ای(مد ظله العالی)
مقام معظم رهبری، حضرت آیت اللّه خامنه ای درباره عید غدیر فرموده است:
«روز عید غدیر که به نام عید ولایت نامیده میشود،... روزی است که مفهوم ولایت اسلامی، به وسیله پیامبر اکرم یک مصداق روشن و عینی پیدا کرد. برای کسانی که میخواهند از... اسلام نمونه ای ذکر بکنند، بهترین نمونه، همان کسی است که نبی مکرم اسلام صلی الله علیه و آله او را به الهام الهی و به دستور پروردگار عالم، برای منصب عظیم ولایت آن روز معیّن فرمود. ولایت که عنوان حکومت در اسلام و شاخصه نظام اجتماعی وسیاسی برای اسلام است، یک معنای دقیق و ظریفی دارد که معنای اصل ولایت هم همان است و آن عبارت است از پیوستگی، پیوند، در هم پیچیدن و در هم تنیدگی؛ این معنای ولایت است».
عید غدیر، عید بسیار بزرگ و خاطره عظیم تاریخی است.
در کار غدیر باید هدف را مشخص کرد. بنشینید و واقعا روی مسائل فکر کنید. برای این کار وقت بگذارید.
در کار فرهنگی غدیر، باید مانند علامه امینی و مرحوم سیدشرف الدین کار کرد که الغدیر و المراجعات را تحویل دادند.
کسانی به درد کار غدیر می خورند که اهل این کار باشند؛ کار در مورد غدیر باید عمیق و گسترده باشد.
کار در مورد غدیر، کاری بزرگ و پر جاذبه است.
کار در موضوع غدیر باید پیوسته و دائم باشد و در مورد غدیر باید متخصص تربیت کرد.
عید غدیر، عید ولایت است، عید سیاست است، عید دخالت مردم در امر حکومت است، عید آحاد ملت و امت اسلامی است.
[عید غدیر]، حقیقتا روز بزرگ و عید تعیین کننده و عظیم القدری است.
غسل هـم بهــانـه ای بــود تــــا بـــرای بـــارآخـــــر پسرش را نوازش کند ...

راستی !! بوی محرم می آید ...
این روزها اگر دلتان شکست نام مرا نیز از صافی دعاهایتان عبور دهید ...
این سلام به آقام اباعبدالله علیه السلام به نیابت از داداش گلــم حــاج حسیـــن خــــرازی
باید گذر کرد زاین دیار…، تا در پس این گذر، رسیدنی باشد.
رهایم نکن در این وادی سرگردانی ...
از یک سو باید بمانیم تا شهید آینده شویم
و از دیگر سو باید شهید شویم تا آینده بماند
هم باید امروز شهید شویم فردا بماند
و هم باید بمانیم تا فردا شهید نشود
عجب دردی !
چه می شد امروز شهید میشدیم و فردا زنده میشدیم تا دوباره شهید شویم
داداشی آرزوی خواهرت شهادته...
واسمون دعا کن
همیشه در ذهنم بمان داداش خوبم
صدا …. رفت ….
تصویر …. رفت ….
خاطره اش …. اما نمی رود!
مرا از این ستاره ها جدا مکن خدایــــــا
هوالحق
اول :
ستونهایی پراز لاله بود . لاله هایی زیبا و چشم نواز . چشم دوخته بودم و تماشا میکردم
که چگونه رنگ عشق گرفته بودند و می درخشیدند همچو ستاره در صفحه ی تاریخ
چگونه گذشته بودند از دلبسته هایی که همچو منی توان گذشتنش را نداریم
چگونه هم نوا شده بودند و نایشان جز نوای خدایی شدن نداشت
دوم :
لبخندی مرا محو خود کرد .
نگاهش را به نگاهم دوخته بود و من نمی توانستم نگاهم را بر گردانم .
حرفها داشت برایم . حسی داشتم بی نظیر . مثل پرواز مثل آغاز مثل آسمان
چهره ای ریز داشت . با نگاهی مهربان و . و لبخندی که از وصفش عاجزم
سوم :
انگار انتخاب شده بودم . انتخابی که لیاقتش را نداشتم .
حاجی داداشم ممنون بابت این انتخاب .
طبق قرار عهدی بستم و امضایش کردم . تاریخش را زدم زمانی به وقت آسمان
و شروع کردم
بسم رب الشهداء و الصدیقین
.
.
.
شهید تورجی زاده پشت بیسیم چه خواند که حسین خرازی از هوش رفت؟؟
خط مقدم کارها گره خورده بود خیلی از بچه ها پرپر شده بودند خیلی مجروح
شده بودند . حاجی بی قرار بود اما به رو نمی آورد خیلی ها داشتند باور
میکردند اینجا آخرشه یه وضعی شده بود عجیب تو این گیر و دار حاجی اومد
بیسم چی را صدا زد. حاجی گفت هر جور شده با بی سیم تورجی زاده را
پیدا کن (شهید تورجی زاده فرمانده گردان یازهرا ) مداح با اخلاص و از
بچه های لشکر بود. خلاصه تورجی را پیدا کردند حاجی بیسم را گرفت با
حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت تورجی چند خط روضه حضرت
زهرا برام بخون. تورجی فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش
رفت خدا میدونه نفهمیدیم چی شد وقتی به خودمون اومدیم دیدیم
بچه ها دارند تکبیر میگند خط را گرفته بودند عراقی ها را تارو مار کردند:
تورجی خونده بود :
در بین آن دیوار و در..... زهرا صدا میزد پدر.....
دنبال حیدر می دوید..... از پهلویش خون می چکید......
+
سه نوبر خمیده خدانگهدارت
خوشی ز عمر ندیده خدانگهدارت
قرار بعدی ما عصر عاشورا
کنار راس بریده خدانگهدارت
با تشکر از دوست خوبمون + خون شهدا جهت ارسال ادامه شعر
* آنان کجاو مـــــــــا کجـــــــــــــا *
یادشان گرامی
خوشنودیشان ص ل وا ت
بر شانه خونین تان
عطر تابوت های یاسمین مانده است
ز آنان برای ما چه می ماند؟
یک کوله بار از خاطرات سبز
از من ولی یک چشم بارانی...
خیالت اینجاست ...

آدم می مونه...


افسوس که من با همان دو دست ِسالم ،باز دعاهایم از لای قنوتم میریزد
روی زمین....!!!
" بِسمِ رَبِّ الشُّــــــــهَداءِ و الصِّــــــدّیقین .. . "
به جای زندگینامه...
فردای روز پیروزی به " کمیته دفاع شهری اصفهان" رفت. باید از آرزوهایش محــــــــافظت میکرد.
شهر در دست مردم بود .. از حفظ امنیت شهر تا جمع آوری زباله و تقسیم غذا و سوخت ، همه را مردم به عهده داشتند.
حسین به سبب آشنایی اش با تجهیزات نظامی ، مسئول اسلحه خانه کمیته شد...
[... ]
" اللّهم عجّل لولیّک الفرج و العافیة و النّصر
و جعلنا من خیره انصاره و اعوانه و المستشهدین بین یدیه ... "
