به امید روز وصـــــــــال
در ره منزل لیلی که خطرهاست درآن
شرط اول قدم ان است که مجنون باشی
شلمچه...
نهر جاسم...
دوستان فهمیدند چی میخوام بگم
هنگامی که صدای اذان را میشنید می گفت:
میخوام برم موقعیت الله...
داداش گلم رفتی موقعیت الله اما،ما را تنها گذاشتی وبرای همیشه رفتی...
عکس این موقعیت چون دیدنش واسم خیلی سخت بود در ادامه مطلب قرار دادم
به امید روز وصـــــــــال
تنـــــها پـروانــــــه هــا مـی دانــــنـــــــد
شــــهـادت از شـــــــــــهــــــد شــــیرین تـر است...
پدر شهید : بهش خبر دادند پانزده نفر از بچه های کمین ، ساعت هاست که آب ندارن.
حاج حسین به یکی از بچه ها گفت :اسلحتو بردارو دنبال من بیا.
حاجی دست راستش قطع شده بود .
با دست چپ بیست لیتری آب رو کشید روی دوشش و حرکت کرد.
خوش به حال اونایی که با حاجی بودند...
به امید روز وصـــــــــال
تقدیم به بهترینم:حاجی عزیــــــــز
خوب من
کاش از این فاصله حس میکردی لحظه هایم همه از دوری تو دلگیرند...
گفت « امشب من این جا بخوابم ؟»
گفتم « بخواب . ولی پتو نداریم.»
یک برزنت گوشه ی سنگر بود.گفت « اون مال کیه ؟»
گفتم « مال هیشکی .بردار بخواب.»
همان را برداشت کشید رویش .دم در خوابید.
صبح فردا، سر نماز ، بچه ها بهش می گفتند:
« حاج حسین شما جلو بایستید.»
آدم نمیدونه چی بگه از این روحیه.......!!!!!
شهید حاج حسین خرازی:
در عین گمنامی باید جهاد کرد
لم کمی خدا میخواهد...
کمی سکوت...
کمی دل بریدن می خواهد...
کمی اشک...
کمی بهت..
کمی آغوش آسمانی..
کمی دور شدن از آدمها...
کمی رسیدن به خدا.
این عکست ، اشکم را در آورد .....
دست تو برای چه رفت و حالا دست ها ....
.......
به قول معروف چیزی نگویم بهتر است....
میگذارم بغضهایم سربسته بمانند...
سبک نشوم ، سنگین ترم .....
وقتی غذا تنها نان عشق باشد و اخلاص.....
شهادت ، قسمت می شود......
هرکسی را سرچیزی و تمنای کسی است
ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
به امید روز وصـــــــــال


آخ که اگه یه دعـــــــــــــــــا کنی برامون چه شود داداش گلـــــم...


تمام نیروهای اعزامی اصفهان، یکشنبه ها و سه شنبه ها می آمدند کوچه ی سپاه، واقع در میدان انقلاب اسلامی و از آنجا راهی جنوب می شدند. یکی از روزهایی که من در آن کوچه بودم، حسین با دوچرخه از راه رسید. سلام کردم و گفتم: "شما فرمانده تیپی، چرا با دوچرخه این ور و اون ور میری؟" گفت: "میخوام برم گلستان شهدا برای دعای کمیل، همین دوچرخه کارمو راه میندازه." گفت و رکاب زنان به راهش ادامه داد .
مدتی بعد، پدرش در جریان قرعه کشی برنده ی یک دستگاه پیکان آجری شد که با قیمت مناسب و بطور اقساط به او دادند. حسین هر زمان به اصفهان می آمد، با همین پیکان در شهر تردد میکرد و از ماشین های سپاه استفاده نمیکرد. یک روز در اتاق فرماندهی نشسته بودیم که حسین گفت: "به استانداری اصفهان چندتا ماشین تویوتا کرولای صفر کیلومتر دادند. استاندار به من گفته آقای خرازی، یکی از ماشین ها رو برای شما کنار گذاشتم که هر موقع اومدی اصفهان این ماشین زیر پات باشه ."
من گفتم: "خدا پدرش رو بیامرزه، رفتی ماشین رو تحویل بگیری؟" حسین آقا گفت: "نه" پرسیدم: آخه چرا؟ گفت: "من و تو یک رزمنده هستیم و نباید وام دار کسی باشیم. اگه من برم از اون ماشین استفاده کنم، کسی حرفی نمیزنه و تعجب نمیکنه، تازه تعجب رو اینجا میکنن که نرم از اون ماشین استفاده کنم، اما ما باید بدونیم یک رزمنده ایم و کنار کسانی هستیم که خیلی هاشون نمیتونن از همچین امکاناتی استفاده کنند ."
منبع: کتاب زیبای"زندگی با فرمانده"-خاطراتی از شهید حسین خرازی
" بسم رب المَهدی ... "
سلام جانم به قربانت ... ♥
امروز آمده ام فقط سلامی دهم به تو بلند آسمانی ام ...
امروز آمده ام از خدا باز هم سلامتی ات را بخواهم ...
سلامتی ات را با جان ناقابلم معاوضه کنم ..
آری آمده ام بگویم سلااااااااااااااااااااااام آقــــــــ♥ـــــای من♥
سلامی چو باران ...
سلامی چو دریا ...
سلامی همچون درختی که ریشه هایش گیر کرده در خاک..
ولی سرش به آسمان ست .... ♥
سلامی از اعماق زمینِ پست ... به فراسوی آسمانِ بی انتها ...
سلامی به تو ای مهربانِ آسمانی ام ...
سلامی به بلندای هفت آسمان ...
سلامت میدهم مولا ...
سلامت میدهم جانا ...
سلامی از قلب خسته ام به قلب بزرگ و بی انتهایت ...
سلامی به تو که آنچنان میخواهمت ...
که خواستن در برابرش به زانو افتاده است ♥
سلام ای یــــــــار تنهایی ام ...
سلام ♥عـــ شــ ــــق♥ جـــــــــــاودانه ام ...
سلام ای کسِ بی کسی های من ...
سلام ای بهانه ی لحظه لحظه های بودنم ...
سلام ای که هستی بهانه ی هر روزم برای چشم گشودن و آغاز روز ...
سلام ای که با تو نفس میکشم ...
سلام ای که با حضور همیشگی ات در آخر روزی ظهور را رقم میزنم ...
سلام ای که هستی عزیزِ مادرت ...
سلام ای که بی تو جهان بی کس و در غم است ...
سلاااااااااااااااااااااااااااااااااااااام آقای من ... سلام مهربان سرورم ... ♥
اللّهُمَّ کُنْ لِوَلِیِّکَ الْحُجَّةِ بْنِ الْحَسَنِ
صَلَواتُکَ عَلَیْهِ وَ عَلى آبائِهِ
فی هذِهِ السّاعَةِ وَفی کُلِّ ساعَةٍ
وَلِیّاً وَحافِظاً وَقائِداً وَناصِراً
وَدَلیلاً وَعَیْناً ح
َتّى تُسْکِنَهُ أَرْضَکَ طَوْعاً
وَتُمَتِّعَهُ فیها طَویلاً
ترجمه ی دعا :
پروردگارا!
ای صاحب شکوه و عظمت بلند مرتبه و سلطنت والا
بر محمد و آل محمد درود فرست
و برای ولی و فرزند ولی خود محمد بن حسن مهدی
در این ساعت
سرپرست و حافظ و پیشوا و یاور و راهنما و مددکار و نگهبان و کمک رسان او باش!
تا او را در حالیکه مردم میل و رغبت دارند
بر روی زمین ساکن گردانی و بهره مندی او را طولانی گردانی.
♥ آمین یا رب العالمین♥
برچسب ها: دلنوشته
به امید روز وصـــــــــال
یک سلام از اعماق جانم به رفیق مهربانی ها،داداش گلم حاج حسین عزیز...
و


یعنــے زنـدگـے دوباره مـن
پسـ بـخنــد خـوبــــِ مـن .. بـخنــد
برادر خوبــــــم که خدا سلامتـــی وخیر دنیا وآخرت بهش بده بهمون یاد دادیک ارتباط زیبـــــــا را:
شما -----> دوست شهید شما ---->14معصوم ----> خـــــدا
ولی خداییش به طور کامل وبا این مسیردرکش نکردم ...!!!
تا اینکه دیروز وبا وجود الطاف مبارک امام رضا(ع)
به مقدار سرانگشتی این رابطه متصل به هم را حس کردم.
واقعاً زیبا بود.......!!!!!
نمیشه این حسو با هیچی عوض کرد
ولی حالا با یک قوت قلب بسیار این جمله را می نویسم تا ملکه ای برای همگان گردد...
شما -----> دوست شهید شما ---->14معصوم ----> خـــــدا
