خوشا آنانکه کلاس درست را درک کردند ......
بیچاره من که تنها تصویر کلاست را درک میکنم .....
دوباره بهمن ماه امد
دوباره بوی فجر و پیروزی همه جا را گرفته .....
این روزها که میشود بیشتر از همیشه یادت میکنم ....
چرا که تو هم به فرمان امام امتمون ، از سربازخانه فرار کردی .....
آن زمان گرچه هنوز علمدار جبهه ها نبودی .... اما همچون علمدار کربلا به ندای هل من ناصر ینصرنی رهبر زمانت ، پاسخ دادی......
با همه سولهای بدنم فریاد میزنم:
حاج حسین .... در بهار آزادی ، جایت حسابی خالی ....
به امید روز وصـــــــــال





زمانی که وی در جریان عملیات کربلای 5 مجروح شد به نیروها میگفت مرا در کنار شهدای کربلای 5 به خاک سپارید که بنا بر خواسته خود شهید، او را در گلستان شهدای اصفهان دفن کردند.
حقا که تو از سلاله ی فاطمه ای
با خنده ی خود به درد ما خاتمه ای
زیباتر از این نام ندیدم به جهان
سید علی حسینی خامنه ای...
تنها صداست که می ماند....
امان از صدایت برادرم....
که ابدی شد در گوش من ....
داداش خوب و مهربونم .......
هنوز از خودم میپرسم :
آیا واقعا تو بودی که انتخابم کردی؟؟؟؟
چون خواهر چون تویی بودن لیاقت میخواهد.....
داداش....
اما یک چیزی رو خوب میدونم ...
به همه بدیهام .... از عمق وجودم دوستت دارم....
دوستت دارم داداشی
در حالت خواب و بیداری بودم ....
ابتدا شهید حقیقی را دیدم با همان لبخندش در قبر....
و بعد از آن .....
نمیدوانم چه بود ....
خواب یا رؤیا.......
داداش حسین را برای چند لحظه ای درک کردم .... آن هم نه یک درک معمولی ..... از عمق وجود....... با همان آستین بدون دستش.....
ندایی میگفت ...... ببینین حاج حسین در راه اسلام ..... چه اندازه سختی متحمل شده .....
حتی درک آن همه سختی ...... برای امکان پذیر نبود......
نمیدانم چه بود..... خواب یا رؤیا....
هر چه بود ، فراموش نشدنی است......
داداش حسین ...... دلتنگتم
به امید روز وصـــــــــال
انقلاب اصیل ماجلوه ای از نهضت پر عظمت حضرت رسول ا… (ص ) است .
امام خمینی(ره)
دهه فجر آئینه ای است که خورشید اسلام در آن درخشید و به ما منعکس شد . . .
عشق یعنی یک علی رهبر شده
عشق یعنی لا فتی الا علی
عشق یعنی رهبرم سید علی
حدود16سال داشت. رزمنده بسیجی بود که باز به جبهه آمده بود. او را به عنوان دژبان در ورودی موقعیت عقبه لشکر،تعیین کرده بودند و بازرسی عبور و مرور خودروها را بر عهده داشت.
حاج حسین؛فرمانده لشکر به اتفاق دو نفر از مسؤولان ،در حالی که سوار تویوتا بودند. قصد داشتند وارد موقعیت شوند. دژبان که همان بسیجی تازه وارد بود و آنها رانمیشناخت،گفت:
-کارت شناسایی؟
حاجی گفت:همراهمان نیست.
دژبان :پس حق ورود ندارید.
یکی از همراهان خواست حاج حسین رامعرفی کند اما حاجی با اشاره او را به سکوت فراخواند. اصرار کردند. سودی نداشت. دژبان کارت شناسایی میخواست.
همراه دیگر حاج حسین که دیگر طاقتش طاق شده بود،گفت:
طناب و بنداز بریم ،حوصله نداریم.
دژبان در حالی که اسلحه را به طرف آنها نشانه میرفت،با لحنی خشن گفت:«بلبل زبونی میکنید؟!زود بیایید پایین دراز بکشید رو زمین کمی سینهخیز برید تا با مقررات آشنا شوید. حاج حسین با فروتنی خاصی که داشتند به همراهان خود آهسته گفت:«هرکار میگوید انجام بدهید».و از خودرو پیاده شدند. همراهان نیز به پیروی از ایشان همین کار را کردند. وقتی که پیاده شدند،دژبان متوجه شد یکی از آنها یعنی حاج حسین یک دست بیشتر ندارد،برای همین گفت:«خیلی خوب،تو سینهخیز نرو،اما ده مرتبه بشین و پاشو».
در همین حین مسؤول دژبانی که در حال عبور از آن حوالی بود،منظره را دید؛سراسیمه و پرخاش کنان به طرف دژبان دویدوگفت:«برو کنار؛بگذار وارد شوند؛مگر نمیدانی ایشان فرمانده لشکر هستند».
با شنیدن این سخن،حالت بیم و شرمساری شدیدی در چهره دژبان هویداشد.
حاج حسین،بدون آنکه ذرهای ناراحتی در چهره روحانیاش مشاهد شود،با تبسمی حق شناسانه،دژبان را در آغوش گرفته،بوسهای ازروی مهر بر چهره او زده وگفت:
-«اتفاقاوظیفهاش را خیلی خوب انجام داد». و پس از سپاسگزاری از دژبان به خاطر حسن انجام وظیفه،او را بدرود گفتند.


به نیابت از رفیــــــــق مهربانی هـــــــا
به امید روز وصـــــــــال
اخلاص و صداقت
اول «اخلاص»و دوم«صداقت»دو عنصری بودند که «حاج حسین » در دفاع مقدس به نیروهای تحت امر خود آموخته بود.
«...وقتی میروید قرارگاه تدارکات بگیرید،مهمات بگیرید،دروغ نگویید،آمار اشتباه ندهید. هرچه توی انبار دارید بگویید. من نمیخواهم این بچههای مردم غذای شبهه ناک بخورند.
اگر آمار اشتباه دادید در جنگیدن آنها اثر میگذارد. وقتی تیربار دشمن معبر را به رگبار میبندد فقط خداست که میتواند بچهها را به سنگرهای دشمن برساند. اگر مهمات آرپیجی را بیش از سهم خودتان گرفتید،بسیجی به جای این که آن را به تانک بزند توی هوا شلیک میکند. آتش منطقه را میبیندو بر سدر دل او حاکم میشود. شماوظیفه شرعی خود را انجام دهید. خدا بقیه کارها را درست میکند.»


دکلمه بسیار زیبای و فوق العاده شنیدنی غفلت با صدای زیبا علی فانی که
قبلا نیز کار بسیار زیبای به طاها به یاسین را اجرا کرده بود


♥♥♥ بسم رب الشهداء و الصدیقین ♥♥♥
تو که پرواز کردی مرا محکوم به زیــــستن کردند...
تو که رفتی مرا پیش خود نگه داشتند...
تو که عاشقانه ترین بیت ها را زندگی کردی مرا به سکوت خواندند...
تو که دست هایت را دادی دست های مرا نگرفتند...
تو که چشم هایت را بخشیدی جهان مرا تاریک کردند...
خوابیدم
خواب دیدم
باد و پلنگ و دشنه و بیشه زار و
مردی ...
خوابیدم
خواب من ، هم پر از هذیان بود.. و هم پر از تب
خواب من چه برآشفت.
گفه بودی حدس می زنم چه روزگاری خواهد بود.
و پیشگوی تمام نهانخانه های من بودی...
و من امروز از تو هیچ برایم نمانده است...
حتی خرج خمپاره ات را هم خرج کرده ام
چفیه ات را گم کرده ام
پلاک تو هم در دسترس نیست
نشانی تو فراتر از بودن ماست
بودن ما تمامی نیستن در بودن
شاید هم بودن در نبودن...
حاجی!
تو دستت را دادی و کسی جز خودت دست مرا نگرفت
نگاهم را دخیل بسته ام به نگاهت که ملکوت است
دعایم کن
♥♥♥♥
♥♥
♥
حاجی جونم .... داداشی عزیزم
اشکهایم را نبین اینها همه اشک شوق است ...
به شوق داشتن ♥تو ♥ .. به شوق داشتن ♥ مولایم ♥ ... وشوق داشتن ♥ معبودی بی همتا ♥ .. میبارم
♥♥ به وسعت آسمانها دوستتان دارم ♥♥
برچسب ها: دلنوشته
